قاب عکس کوچکت هنوز هم کنار یاس‌هایی است که به شکوهِ نامت سر در آغوشت فرو بُرده‌اند و هنوز سجاده‌ی معطرت روی طاقچه است و دل را روانه‌ی معراج می‌کند. حال من برای کودکانِ به جای مانده…کودکان پر کشیده، هر چه در پستوهای مغزم سیر می‌کنم، خبری از حرف نگفته نیست. آخر تلخیِ‌واقعه در بند بندِتنِ من رسوخ کرده!