چگونه مثنوی بخوانیم؟
بعضی از دوستان پرسیدهاند: «من با مولانا و مثنوی ارتباط نمیگیرم. چطور میتوان به مثنوی نزدیک شد و جهان مولانا را فهمید و شناخت؟» در جواب چند نکته عرض میکنم.
هر آدمی، و هر متفکری، زبان خاص خود را دارد. برای نزدیک شدن به روح و روان آن آدم و دنیای درون او باید زبانش را فهمید و شناخت. حال اگر بین ما و او هفتصد سال فاصله زمانی و تاریخی و فکری و فرهنگی باشد دیگر کار سختتر است. تا به زبان کسی دسترسی نداشته باشیم به جریان اندیشههای او هم دسترسی نداریم. برای آشناتر شدن با مولانا با صبور بود. کارهایی هم میتوان کرد:
۱. از خواندن داستانها شروع کنم. فقط داستانهای مولوی را از روی کتابهای دیگر یا مقالههای دیگر بخوانم و مثل قصه بشنوم. کاری به شرح و تفسیر مولانا نداشته باشم.
۲. مثنوی کنار دستم باشد. گاهی یک صفحه را باز کنم، سه چهار بیت از آن را بخوانم و سعی کنم برای خودم معنا کنم. اگر نفهمیدم و یا چندوجهی فهمیدم، از یک شرح، مثلاً شرح کریم زمانی، استفاده کنم. اگر هم حال مراجعه به کتابی را نداشتم بروم سراغ صفحهای دیگر و دو سه بیت دیگر.
۳. کتاب و مقاله درباره مثنوی بخوانم. موضوعات مختلفی را در مثنوی و از نگاه مولانا بررسی کردهاند. انواع و اقسام مقالهها و کتابهای مختصر و مفصل درباره مثنوی و مولانا هست. انتخاب کتاب هم با مشورت و دقت باشد
۴. مولانا گوش بدهم. لب لباب مثنوی را دکتر سروش خوانده. اوقات بیکاری، شب قبل از خواب، در ماشین و صف و ساعتهای معطلی، آن را کم کم و به مرور گوش کنم و به آنها فکر کنم. خوانش کل مثنوی هم البته با دو سه صدا هست
۵. شرح مثنوی گوش کنم. دکتر سروش، دکتر موحد، و دیگران دفترهای مختلف مثنوی را شرح کردهاند. اغلب صوتها هم در دسترس است. یکی از آنها را که با مزاج و مذاق من سازگارتر است، با سنجش و آزمایش، انتخاب کنم و هر روز یا هر دو روز یک بار یک درس را گوش کنم.
۶. توقع نداشته باشم همه مثنوی را یکجا بفهمم. مثنوی مثل هیمالیاست. تپهنورد خیلی باید صبر کند تا به اوج آن برسد. کوهنوردان ماهر و ورزیدهای میگویند هنوز موفق به فتح قلۀ آن نشدهاند. مثنوی را باید تکه تکه و ذره ذره خواند. کتابی نیست که برداریم و از اول تا آخرش را یکشبه بخوانیم. مثنوی کتاب عمر است. باید با آن زندگی کرد. خود من از سیزده چهارده سالگی مثنوی خواندهام، اما در این دریا به هیچ ساحلی نرسیدهام. هنوز تکبیتهایش را برای خودم اینجا و آنجا مینویسم، دو سه روز یک تکبیت را زیر لب زمزمه میکنم، بارها و بارها برخی صفحهها را بازخوانی میکنم، کتاب و شرح و سخنرانی و موسیقی و هر چه را دربارهاش هست میخوانم و گوش میکنم و هنوز کودک نوآموزم. نمیخواهم به ته مثنوی برسم، میخواهم با آن زندگی کنم.
۷. اما نکتۀ آخر. در برابر مثنوی همه بیسوادند. تنها چیزی که به آدم جرأت میدهد سراغ مثنوی برود همین است. کسی نمیتواند ادعا کند من همه مثنوی را بلدم.
احمد شهدادی
@Truestoiclife