◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️ایام فاطمیه◼️ وسط کوچه ای غریبانه بانویی با حیا گذر میکرد. گردغم چون حجاب رخسارش شکوه از دوری پدر میکرد. ناگهان نقش بر زمین افتاد آهِ سردی ز سینه سر میکرد. سرخی سیلی ای بصورت داشت با حیا از عدو حذر میکرد. چادرش گردی و غبار الود با تلاشی دو باره سر میکرد. پسر کوچکش بخود میگفت کاش پیکی پدر خبر میکرد. با تقلا دوباره بر با شد یا علی گفتنش ثمر میکرد. درد پهلو خمیده اش کرده در و دیوار هم اثر میکرد. درچوبی کمی صبوری کرد آتش اما به در ظفر میکرد. چون در از هر طرف فرو افتاد ریسمان با علی به سر میکرد. دست طفلش میان دستانش او سوی خانه اش نظر میکرد. چند روزی گذشت و با غربت فاطمه از جهان سفر میکرد. برسلامت ببخشد ان بانو قلمم ناله در سحر میکرد. ◼️◼️◼️◼️◼️