💠﷽💠 🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت ۲۶) گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت. . از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید، با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است. . راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند؟ نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت: این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی. . سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد. . وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده.. . و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد. . سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم. گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن: . من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم. . ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد... . در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد: مواظب باش از پشت سرت می اید.... . بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم. . هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است و من روحیه میگرفتم. . لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد. رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود. . تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام! نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات این قدرت گناه را به کلی نابود کند. . خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم. بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد.. ادامه دارد... ✅قرآن ودعا