*🟣سرگذشت عالم برزخ* *🔹قسمت بیست و چهارم* با نگرانی به سمت پائین حرکت کردم، اما هنوز چند قدمی از لبِ درّه پائین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی از آنسوی درّه ظاهر شد و در یک چشم بر هم زدن، خود را به *نیک* رساند و پس از اینکه جویای حال من شد، نامه‌ای را به *نیک* داد و پس از خداحافظی، با همان سرعت رفت... *نیک* پس از خواندن نامه، آن‌را در پروندۀ اعمالم گذاشت و لبخندزنان به طرفم آمد و گفت: مژده‌ای دارم. شگفت‌زده پرسیدم: چه شده؟! او گفت: خویشاوندان و دوستانت، برایت هدیه‌ای فرستاده‌اند که هم اکنون توسط این فرشتۀ الهی برایت آورده شده و به همان اندازه، از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد. با تعجّب پرسیدم: چطور؟! *نیک* در حالیکه به سمت آن درّۀ وحشتناک اشاره میکرد، گفت: به خاطر این هدیه که عبارتند از خواندن قرآن، برگزاری مجالسی که در آن ذکر مصیبت *امام حسین(؏)* خوانده شده و اشک هایی که بر ماتم آن حضرت(؏) ریخته‌اند، از این درّه عبور نخواهیم کرد. از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همۀ آنان طلب مغفرت کردم. آن اندک راهی که آمده بودیم را برگشتیم و در مسیر آسانتری قدم گذاشتیم... 👈🏻ادامـــــه دارد.....✅قرآن ودعا