⬆️⬆️👆👆👆
#خاطرات_شهدا 🌷
دو رفیق
دو شهید....
🔹همه جا
#معروف شده بودن به باهم بودن
تو
#جبهه حتی اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و
#تصادفی دوباره برمیگشتن پیشه هم
🔸خبر
#شهادت علیو که اوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت: بچم
🔹 اول همه فکر میکردن علی رو هم مثله بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
🔸بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دل داری بدی
همونجوری که های های
#اشک میریخت گفت:
زانوهای محکمم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم
#شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن
🔹عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن که بدون هم پیشه
#سیدالشهدا نرن....
🔸مامور سپاهی که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی
#نوشته شده بود خیره مونده بود....
#شهیدسید_محمدرجبی🌷
شادی روحشان
#صلوات
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/1102774272Cba091df5e6