🕖 حوالی ساعت ۷ شب بود! داشت طبق روال شنبه‌های این دو سه هفته‌ی اخیر، لباس‌های ایزوله‌ی بیمارستانش را آماده می‌کرد که پیامک ستاد جهادی آمد. فکر کرد برای یادآوری شیفت فرداست. بازش کرد و بلند خواند «جهادگر گرامی به دلیل بهبود وضعیت کرونایی شهر، نیازی به حضور شما در شیفت مقرر نمی‌باشد. از همکاری شما سپاسگزاریم» 🧡 دلم گرم شد، دل هردویمان. گویی یخِ بغض رنج و غم بیمارانی که این چند هفته دیده بود و شنیده بودم، آب شد و گرمایی در تن و جانمان جاری شد. 💧چشم‌هایش خیس شد و قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش روی گونه‌های گل انداخته‌اش چکید. گفتم «نمی‌دونستم این‌قدر از پایین اومدن آمار ناراحت میشی!» لبخندی حسرت‌گونه زد «نه خوشحالم! بالاخره یه نفر هم کمتر درگیر بشه؛ یه نفره، یه نسله؛ شایدم یه تاریخ» 👜 کمکش کردم تا وسایلش را جمع کند «پس اشک شوقه؟ قبلا اینقدرا دل نازک نبودی» زیپ ساک مخصوص لباس‌هایش را بست «اشک حسرته. می‌دونی همش فکر می‌کنم کاش زودتر رفته بودم، کاش بیشتر کمک می‌کردم، کاش مفیدتر بودم» 💭 به فکر فرو رفتم. راست می‌گوید... صبح ظهور هم بالاخره روزی فرا می‌رسد... با ما یا بدون ما... مهم این است که چقدر در رسیدن به پیروزی سهم داریم. 💬 گفتم:«ولی تو تلاشتو کردی. بیشتر از این نمی‌تونستی، می‌تونستی؟» «نمی‌دونم شک دارم» ✨ یاد استاد تدبر در قرآن‌مان افتادم به سوره‌ی شرح که رسید گفت:«این سوره معیار خوبی میده که ادم ببینه اندازه‌ی وسعش تلاش کرده یا نه. وقتی در آخر می‌فرماید: فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ یعنی از هر کاری فارغ شدی، یه مسئولیت جدید بردار. وقت برای استراحت نداریم. اون وقت شرح صدری که خدا بهت میده رو نوش جان کن...» ⁉️ حالا به احوالات خودت دقیق شو! استراحت کردی یا بار مسئولیت جدید رو جایگزین قبلی کردی؟ 🖊 عطیه شریف @rabteasheghi