📄 به کاغذ سونوگرافی نگاه کردم. تاریخ زایمانم را دوم تیر ماه زده بود؛ یعنی درست وسط ماه مبارک می‌شد... حسین گفت «با این حساب، شب‌های قدر امسال دستمون بنده و به مسجد نمی‌رسیم. راهپیمایی روز قدس هم که اصلا فکرشو نکن» 🗓 با حسرت گفتم «یعنی میشه ۲۰ روز این تاریخ عقب بیفته؟ محال ممکنه» اما امان از رزق... با خیال راحت هر سه شب قدر را توی مسجد، قرآن به سر گرفتیم و بِعَلیٍ بِعَلیٍ گفتیم... راهپیمایی روز قدس هم شد سهم پیاده‌روی روزانه‌‌ در ماه آخر... 🕌 هنوز سه ماهش نبود که امام رضا جان ما را طلبیدند. معلوم بود هادی را صدا زده‌اند که بیاید دقیقا در روز ۶ محرم، پابوس آقا. من از همه جا بی‌خبر، اتفاقی پیراهن منقش به «یا علی اصغر» را تنش کنم و وارد صحن بشوم... ببینم چه محشر کبرایی ست! حاج احمد واعظی، نوزادی را سر دست گرفته و روضه می‌خواند؛ صحن جامع‌رضوی که آن روزها هنوز تغییر اسم نداده بود، جای سوزن انداختن نداشت، کیپ تا کیپ مادرانی با نوزادشان ایستاده یا نشسته بودند و به یاد خانم رباب، ضجه می‌زدند... 🚩 وقتی قرار شد، همه‌ی مادرها بلند تکرار کنند «یا صاحب زمان! فرزندم را نذر ظهور نزدیک تو می‌کنم. او را برگزین و حفظ کن» حس کردم امام رضا(علیه‌السلام) دستم را گرفتند و آورده‌اند اینجا و تک تک کلمات را توی دهانم می‌گذارند تا یادم بماند، پسرم را برای چه به من هدیه داده‌اند. ✨ و این قصه‌ی رزق، هرچند وقت یکبار تکرار می‌شد... هربار که زیارتی قسمتم می‌شد، در جواب تردیدهای بردن و نبردن بچه می‌گفتم «آقا در اصل هادی رو طلبیدن. توکل به خدا‌ ما می‌ریم، خود اهل بیت(سلام‌الله‌علیهم) همه چیز رو جور می‌کنن» 💵 و چه جور کردنی‌ست وقتی خاندان کرامت، بخواهند هوای زائر کوچک‌شان را داشته باشند. بعضی وقت‌ها تا آخرین دلار پرداختی بابت اسکانِ راحت و بی‌دردسر در کربلا را هم خودشان پرداخت می‌کردند که مبادا دست توی جیبمان کنیم. 🔅هادی رزقش به سفر بود و در عوض هُدی که اوایل اوضاع کرونایی دنیا آمد، همان نیمچه زیارت‌های قبلی هم تعطیل شد... ظاهرا رزق چندانی نیاورد، اما برکت‌دار شدنِ مال، از همان گوسفند عقیقه معلوم شد. پول یک گوسفند را دادیم، خبر دادند «توی اون روستا که ذبح می‌کردیم، ارزون‌تر بود و دو تا گوسفند کشتیم» و هربار هرجا پولی خرج کردیم، دوبرابر نتیجه گرفتیم. 🌿 حورا هم هنوز نیامده، با خودش پروژه‌ی جدید آورده است. حسین شیطنت آمیز گفت «نمی‌شد اول بچه سوم بیاد؟» گفتم «آهن هم قبل از اینکه با قلمو نازش کنن و رنگ خوشگل بزنن روش، اساسی تو کوره داغش می‌کنن و با چکش به حسابش می‌رسن. وقتی ثابت‌قدم موند و همون شکلی شد که خالقش می‌خواد، اونوقت باران رحمته که رو سرش می‌ریزه. هرچند قبلش هم بی‌نصیب از لطف نبوده.» 📖 وقتی خالق می‌فرماید: هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه روزیش بر خداست(۱) که بی‌حساب می‌بخشد(۲) که از جایی که فکرش را نمی‌کنی می‌رساند(۳) که بعضی وقت‌ها تنگ می‌گیرد و وقتی دیگر گشاده می‌کند و اوست که به اوضاع و احوال و نیاز بندگانش آگاه و داناست(۴) او راست می‌گوید، ایمان داشتن یا نداشتن ماست که روزی‌رسانی‌اش را بفهمیم یا منکر شویم و به تلاش خودمان نسبتش دهیم... 🖊 عطیه شریف (۱) سوره هود آیه ۶ (۲)سوره آل عمران آیه۲۷ (۳) سوره طلاق آیه ۳ (۴)سوره اسرا آیه۳۰ @rabteasheghi