🔻 برای گرفتن بلیط بازی‌ها به سمت باجه بلیط‌فروشی می‌روم. دم باجه خیلی شلوغ است‌. دخترهای دبیرستانی بقیه مدارس، صف گرفته‌اند جلوی باجه و پول و کارت‌هاشان دستشان است. از همان در ورودی تک‌تک و گروهی دیدمشان. اوضاع پوششان اصلا خوب نیست. اکثرا مقنعه‌های گشادشان روی شانه‌هاشان افتاده. چندتایی‌شان با اسپیکرهایی که آورده‌اند آهنگ‌های تند وتیز، گذاشته‌اند و سر و دست تکان می‌دهند. از آن بدتر فحش‌ها وحرف‌های زشتی است که حواله‌ی هم می‌کنند. دلم برای دخترهای دبستانی مدرسه‌مان می‌سوزد. با چشم‌های گردشده نگاه‌شان می‌کردند. 💭 فکر دخترهای نوجوان از ذهنم پاک نمی‌شد. توی پایگاه بسیج موضوع را با سمانه و عاطفه مطرح کردم. آن‌ها هم نگران بودند. دل‌شان می‌خواست برای دخترهای نوجوان محله کاری بکنیم. تا پایشان به مسجد و پایگاه باز بشود. تا بشود وارد گفتگو شد. آن قدر حرف زدیم و بحث کردیم تا به یک راه حل رسیدیم. 🗓 دو روز بعد شیک‌ترین لباس‌ها و چادرهامان را پوشیدیم و به فضای سبز کوچک محله‌مان که بعدازظهرها دخترها جمع می‌شدند رفتیم. هرکدام‌مان به یک بهانه‌ای وارد جمع‌شان شدیم. یکی به بهانه عکس گرفتن. یکی به بهانه خسته شدن و نشستن کنار حصیرشان... اولش نگاه‌هاشان تند و‌ تیز بود. فکر می‌کردند آمده‌ایم برای ارشاد. ولی با چند تا جوک و خنده دل‌هاشان نرم شد. به‌شان گفتیم می‌خواهیم برای روز دختر توی محله موکب بزنیم و به کمک‌شان نیاز داریم. از خودشان ایده و نظر خواستیم. چشم‌های تیله‌ای‌شان برق زد. خوشحال شدند که ازشان نظر خواسته‌ایم و می‌خواهیم به‌شان مسئولیت بدهیم. ✨ قرار بعدی را داخل پایگاه گذاشتیم. چند نفرشان رزق‌ها را باخط زیبا می‌نوشتند. چندتایی گیره روسری وگل‌سر نمدی درست می‌کردند. همه چیز برای جشن روز دختر آماده بود. به پیشنهاد خودشان برای یک جشن دخترانه در پارک کوچک محله برنامه‌ریزی کردیم. از مجری تا پذیرایی جشن با خود دخترها بود. دعوتنامه چاپ کردند و تک‌تک در خانه‌ها بردند. جمع کوچک دخترانه‌مان روز به روز گرم‌تر و صمیمی‌تر می‌شد. در پناه این دوستی‌ها، حرف‌ها و دلسوزی‌ها تاثیر بیشتری داشت. دیگر از پوشش‌های جلف روزهای اول‌شان خبری نبود. خودشان همه کاره‌ی برنامه‌ها شده بودند. پیشنهاد می‌دادند. اجرا می‌کردند. هدف پیدا کرده بودند. حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) دل‌های پاکشان را همراه کرده بود. ✍ زینب جلوانی @rabteasheghi