#شبهای_روشن سال 1395 بود و عازم شرق کشور شدند برای مبارزه با قاچاق سلاح و مواد مخدر...2 سال در این مأموریت بودند ، دو روز بعد از 22 بهمن 1397 همراه با بقیه به سراوان آمدند، بیشتر از یک ساعت بود که از مرز دور شده بودند ، با یکی از همسفران مشغول صحبت بود ، پژویی از کنار اتوبوس گذشت و جلوی اتوبوس سرعتش را کم کرد ، اتوبوس سبقت گرفت اما .... 5 روز بعد وقتی از کما درآمد فهمید 27 نفر از دوستانش شهید شدند ، این چند روز برای او یک رویای شیرین بود ، پدرش را دید ، ازش خواست بلغلش کنه ، گرمای دست پدرش را بعد از سالها حس کرد ، خوش و بش کردند ، در بغل پدر آروم شد، پدر وقتی از اتاق بیرون میرفت بهش گفت بابا میرم و برات دعا می کنم خوب بشی ..... فرق نمی کنه خواب باشی یا بیدار دست پدر گرمِ و دعاش برکت یک عمر و جاری در لحظه لحظه زندگی بشنوید روایت ابوذر براتی را از 24 بهمن 1397 🔹 تهیه کننده : هاجر اعظمی 🔹 گوینده : محمود افقری 🗓 جمعه 24 بهمن 🕰 22:00