🌹 علی عـادت نداشت بدون ما چیزی بخورد.اگر بیرون چیزی می خورد؛ می برد و از همان غذا به ما می داد و یا می گـرفت و می آورد خـانه. • یکبـار قرار بود باهم دنبال خـانه بگردیم. وسط راه یک مرتبه گفت: «برویم سمت هتـل استقلال! یه چیزی بخـوریم!» با تعجب گفتم: «وسع ما که به آن جاهـا نمیـرسه.» گفت: «قهوه هایش را میگویـم.» شستم خبـردار شد کـه یکبـار با میهمـان خـارجی آمده اینجا قهوه خورده و حالا می خواهد برایم جبران کند. • خوردن مان کـه تمـام شد؛ از جلوی هتل دستم را گرفت و پیاده راه افتادیم. رایزن فرهنگی @rafigheshahidm