‍ *💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠* ** *راوے: همسر شهید* ** *قسمت :5⃣* *گمنام گمنام🕊* 🍃پيش از او يك خواستگار ديگر هم برايم آمده بود . آدم بدی نبود ، ولی خوشم نيامد ازش . لباس پوشيدنش به دلم ننشست . خدا وقتی بخواهد كاری انجام شود . كسی ديگر نميتواند كاری كند . 🍃خرداد سال شصت ويك ، يك هفته بعد از آن خواستگار اولی ، خانواده ی زين الدين ، مادر و يكی از اقوامشان ، به خانه ی ما آمدند . از يكی از معلم های سابقم در حزب خواسته بودند كه دختر خوب به شان معرفی كند . او هم مرا گفته بود . آمدند شرايط پسرشان را گفتند ، گفتند پاسدار است . بعد هم گفتند به نظرشان يك زن چه چيزهايی بايد بلد باشد و چه كارهايی بايد بكند . 🍃با من و خانواده ام صحبت كردند و بعد به آقا مهدی گفته بودند كه يك دختر مناسب برايت پيدا كرده ايم . قرار شد آن ها جواب بگيرند و اگر مزه ی دهان ما " بله " است جلسه ی بعد خود آقا مهدی بيايد . در اين مدت پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايرانی . گفته بود " يك همچين آدمی آمده خواستگاری دخترم . مي خواهم بدانم شما شناختی از ايشان داريد ؟ " او هم گفته بود " مگر در مورد بچه های سپاه هم كسی بايد تحقيق بكند ؟ " 🍃پدرم پيغام داد خود آقا مهدی بيايد و ما دو تايی با هم حرف بزنيم . قبل از آمدن آقا مهدی يك شب خواب ديدم : همه جا تاريك بود . بعد از يك گوشه انگار نوری بلند شد . درست زير منبع نور تابوتی بود روباز . جنازه ای آن جا بود ، با لباس سپاه . با آن كه روی صورتش خون خشك شده بود ، بيش تر به نظر می آمد خوابيده باشد تا مرده . جنازه تا كمر از توی تابوت بلند شد . نور هم با بلند شدن او جابه جا شد. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 دارد...✒️ 🍃🌹🍃🌹 *💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠* ** *راوے: همسر شهید* ** *قسمت :6⃣* *گمنام گمنام🕊* 🍃مرد وقتی از پله ی اتوبوس پايش را پايين گذاشت ، فهميد كه نيامده تا برگردد. بلیطی كه او برای جنگ گرفته بود يك طرفه بود .سپاه قم و شهر و پدر و مادرش رارها كرده بود و مثل يك نيروی معمولی آمده بود جهبه . هوای داغ اهواز را به سينه كشيد .بوی باروت می آمد . خوش حال شد . 🍃توی سرمای جبهه های غرب هيچ بويی واضح نبود . چند تا از بهترين رفيق هايش را در غرب جا گذاشته بود و الان برف سنگ قبرشان را سفيد كرده بود .در دنيا مالك هيچ چيز غير از لباس سبز سپاهش نبود كه آن هم تنش بود . هنوز سال های اول جنگ بود . جنگ بيش تر مثل فيلم های آرتيستی بود تا جنگ واقعی . آدم هايی كه آمده بودند هيچ كدام تا به حال يك جنگ درست و حسابی نديده بودند . همين بچه های معمولي كوچه و خيابان هاي شهرهاي مختلف بودند كه عزيز ترين چيزشان را ، جانشان را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 * دارد...✒️* *🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃* 🥀🕊🌹🥀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .. ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝