✅معجزه ی حقیقی دعای شهدا قسمت هشتم
🔹تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید.
🔸آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم آقاجانی شربت دیگری بیاورید.
🔹علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود.
⭕️در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت: کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت: در خدمت خانم آقاجانی و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود.
🔹در این موقع به من گفت: می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی.
🟠اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟
♦️علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله همه ی ما شهید شدیم مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم.
🔹جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر با اخلاق و مهربان و...
💢ادامه دارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق‌شهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾