چقدر دقیق صحبت میکردند... سالیانی ست که تیری لطیف از کمان «احساسات مادری» یک مادرشهید خارج شده تا اینکه چند صباحی قبل، قلبی در ویکتوریا استرالیا را شکار میکند بعد این، دیگر این قلب ِلطیف شده، لطافتی را از «همجواری» با مزار شهید(که برای مثل منی، تکراری ست) صید میکند، یعنی جمله «سرباز اباصالح المهدی.عج» که رو سنگ مزار نقش بسته(و مثل منی صدها بار خواندمش و فقط خواندمش...) خب شکار شد خود را به «همجواری» رساند حالا در جستجوی خودش میگردد! من چه کنم؟ فرزندم چه کند؟ مادر است دیگر، حتی نور را هم با فرزندش تقسیم میکند... و آرزو می‌کند شهید مراقب و متوجه فرزندانش هم باشد نگاه ِزُل زده‌ی پسرک ِنوجوان، غرق در چشمان و زبان مادر است، لقمه می‌گیرد و ما نمی‌بینیم سربازی که دارد بزرگ می‌شود... مُبلّغ شهید؛ مادر تکلیف برگشت برای استرالیا را هم روشن می‌کند تا کار شروع شود آری! مرزها از بین رفته‌اند با این نور تا باورکنیم «کفر» همه جهان را تصاحب نکرده و معجزه سر انگشتان لطیف احساسات «مادری» را که با روح مقاومت و ایمان درهم آمیخته، نظاره‌گر باشیم مادران و زنان سرزمینم اینگونه اند.... 📌افق دیدِ یکی از خوبان کانال در مورد این اتفاق عجیب....👆👆