📚 سـہ دقیقـہ در قیامت
8⃣1⃣ قسمت هجدهم
☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالیـہ نمیشـہ کاری کنی که من برگردم؟
♦️ نمیشـہ از مادرمون حضرت زهرا بخوای مرا شفاعت کنند،🙏🏻😔
شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس رو جبران کنم
یا کارهای خطای گذشته رو اصلاح کنم.
😔 جوابش منفی بود. اصرار کردم.
لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارو شفاعت نمود تا برگردی.
🍀 به محض اینـڪہ به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد..
📺 تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود.
🍃 مثل همون حالت پیش اومد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند.
دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشون بیمار احیا شد.
♦️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم.
☺️ هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم
و
😔 هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم.
پزشکان کار خود رو تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شوڪ مرا احیا کردند.
🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشون بودم.
مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت.
✅ حالم بهتر شده بود، تونستم چشم راستم را باز کنم
اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
...
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@rafiq_shahidam96
🦋🦋🦋
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c