#داستانی کوتاه و بسیار زیبا....
*********
مردی با یک دختر زیبا ازدواج کرد. و او را بسیار دوست داشت
عشق و محبت شان روزبه روز بیشتر میشد.
تا اینکه، مرد به سفر کاری رفت.
ناگهان همسرش به مرض جلدی(پوستی) دچار شد.
روز به روز جلدش تغییر میکرد، و زیبائی خود را از دست میداد.
بعد از چند روز شوهرش از ماجرا آگاه شد.
در بازگشت از سفر تصادف کرد، و بینایی اش را از دست داد.
این زوج بیشتر از قبل هم دیگر را دوست داشتن، و به هم عشق و محبت میورزیدند
و زندگی زناشویی خود را ادامه میدادند....
زن روز به روز جلدش تغییر میکرد، و پوست رویش شروع به افتادن کرد. شوهرش نابینا از ماجرا را نمیداند....
و زندگی آنها با همان عشق و دوستی سپری میشد.
مرد دیوانه وار عاشق همسرش بود، و برای او مانند سابق احترام قائل میشد....
تا اینکه همسرش از دنیا رخت سفر برمیبندد، و از دنیا میرود.
شوهر با از دست دادن همسرش، اندوهیگن میشود.
پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر محل را تنها ترک میکند.
مردی او را صدا میزند:
هی فلانی!
حالا چهگونه به تنهائی راه میرویی؟؟
با از دست دادن همسرت که تو را رهنمایی میکرد و دستگیر تو بود؟!
شوهر گفت: من کور نیستم!
تظاهر به نابینایی میکردم تا به همسرم صدمه نرسانم.
وقتی فهمیدم او بیماری جلدی دارد، تصادف ساختگی ساختم.
او همسرم بود، میترسیدم دلیل آزار و اذیت او باشم.
در تمام این مدت وانمود میکردم که نابینا هستم.
و من با همان عشق و محبتی که نسبت به او قبل از تصادف داشتم رفتار میکردم.
مثل سابق عشق و محبت میورزیدم؛ و بسیار دوستش داشتم
نتیجه اخلاقی:
بعضی مواقع باید وانمود کنیم که نابینا هستیم...
برای اینکه عیب دیگران را نبینیم،
همه ما عیب داریم.
سعی نکنید به دیگری نشان دهید، که کاستی های او را می دانید
او را خجالت زده، و درد های روحی او را افزایش دهید.!
به هم بدون در نظر داشتن پول، چهره و مقام محبت کنید،
و عشق بورزید.
دنیا پر از بدون خداحافظی های بیخبر است....
امام على عليه السلام :
اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرا وَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرا؛
اميرالمومنين علي (ع)
عاقل ترين مردم كسى است كه به عيب هاى خويش بينا و از عيوب ديگران، نابيناباشد.
(غررالحکم:234 ).