📝خاطره ای از تماشای تلویزیون| آمدم استراحتی کنم...
«...خسته بودم و حالم هم چندان خوش نبود. گفتم تلویزیون را باز کنم ببینم چه برنامهای دارد؟
تلویزیون را که روشن کردم، دیدم صدای گریهی جانسوز بچهای به گوش میآید! وقتی صفحهی تلویزیون روشن شد، دیدم نه، در صفحهی تلویزیون هم چیزی نیست؛ اما صدای گریه، هنوز میآید!
من از صدای گریهی بچه، خیلی متأذی میشوم. یعنی خیلی حساسم و حتی صدای گریهی بچه، از تلویزیون هم که به گوش برسد، ناراحت میشوم.
حالا مثلاً چند دقیقهای بنده آمدم استراحتی بکنم؛ یک استکان چای بخورم و بروم سراغ نماز و کارهای بعد از نماز ...!
صفحهی تلویزیون که واضح شد، دیدم چند تا از این برسهای مخصوص شانه کردن سر، بر صفحه دیده میشود!
بعد که چند لحظهای تأمل کردم، قضیه برایم معلوم شد. قضیه این بود که میخواست مرتب کردن موی سر را با این برس تبلیغ کند و بگوید چقدر بد است که موی انسان آشفته باشد.
منظره هم این بود که چند تا برس با هم حرف میزدند. همراه این برسی هم که گریه میکرد، چهرهای نشان میدادند و برس گریان میگفت «نگاه کنید! این، موی سرش را با من شانه نمیکند!»
برای نشان دادن این مفهوم، آن گریهی جانسوز را گذاشته بودند؛ که به نظر من هر بچه یا خردسالی که آن را میشنید، دلش کباب میشد!
این مطلب را میتوانست با شوخی و مسخرگی بگوید. بگوید «نگاه کنید! این آقا یا این خانم که موی سرش را شانه نمیکند، چقدر زشت است!»
آنها هم غش غش بخندند و بگویند «بله. ببین چقدر زشت است!» یک گریهی جانسوز را برای یک مضمون خیلی ابتدایی گذاشته بودند!»
🔸بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه «ورزش و سرگرمى» صدا: ۱۳۷۱/۱۰/۰1
💠اینجا: «رهبریِ رسانه» و مخاطب آگاه.💠
✅
@rahbari_resaneh