داستان واقعی (رفیق کبابی یا روزسخت)
یکی از آقایون می گفت :
ما 4 تا دوست صمیمی بودیم .
وقتی امتحانات دبیرستان را دادیم ،
من و دو تا از دوستام قبول شدیم .
اما دوست چهارم رد شد .
من و دوستام که قبول شده بودیم وارد دانشگاه شدیم و تلاش کردیم و فارغ التحصيل شدیم.
و خدا رو شکر پیش اون دوستمون که رد شده بود مشغول به کار شدیم .....
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی ودرماندگی.
خدا خیرش بده
مردم لبنان هم برادران دینی ماهستند
وقت تسلی دادن است.