« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل اول :
🔸صفحه:۲۴و۲۵
✍ راوی: خانواده محترم شهید سلیمانی
اما حاج قاسم رفت توی اتاقش ودر را بست.
فاطمه هم گریه کنان خانه را ترک کرد .
وقتی که رفت،زینب هنوز متعجب بود.
همیشه حاجی درباره ی فاطمه به همه توصیه می کرد که بیشتر هوایش را داشته باشند.
می گفت:((فاطمه خیلی دل نازکِ.مراقب باشین میخواین باهاش حرف بزنین ،ملایم صحبت کنین که ناراحت نشه !!))پدری که اینقدر درباره ی او سفارش می کرد ،حالا خودش این رفتار را کرد!
زینب رفت پیش حاجی :((بابا ،کاش اینجوری به فاطمه نمی گفتین !ناراحت میشه !))
حاج قاسم انگار که بخواهد احساس واقعیه خود را پنهان کند واز جواب دادن طفره برود گفت:((نه....اخه من می گم خیلی من رابغل می کنه !))
((خب یه جور دیگه بهش می گفتین!الان فکر می کنه شما ازش ناراحتین که اینجوری گفتین .))مادر هم پشت او در امد ((راست می گه!الان شما فردا می ری مسافرت به دل بچه می مونه که چرا بابام به من اینجوری گفت!))
((باشه....شما درست می گین!فردا قبل از رفتن خودم باهاش تماس می گیرم و از دلش در میارم.))وقتی حاجی خوابید ،زینب به مادرش سفارش کرد برای رفتن بابا اورا بیدار کند تا خودش برایش قران بگیرد .
۵ صبح بود که مادر برای نماز بیدارش کرد.
زینب معمولا وقتی میدانست پدرش عازم سفر است،بعد از نماز دیگر نمیخوابید.
ادامه دارد...
کانال راه سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@rahe_solymani
https://eitaa.com/joinchat/315491254C27c6ad2c2b