🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_هشتم 🎬 از اون‌روز به بعد، طارق هر وقت فرصت میکرد
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 پدرم خیلی زود برگشت و رو به مادرم کرد وگفت: اوضاع خیلی خیلی خراب است، بی دین‌هاا، ابلیسان هر که و هر چه که جلویشان بایسته آتش میزنن حتی به سنی‌هایی مثل خودشان رحم نمیکنند.... یا ایزد پاک پسرم را به خودت سپردم، یعنی این بچه کجاست؟؟ مادرم مدام اشک می‌ریخت، لیلا تو خودش بود و عماد هم انگاری اوضاع را درک می‌کرد و دست از شیطنت و سر و صدا کشیده بود با کامیون اسباب بازیش ور می‌رفت... بلند شدم تا به عبادتگاهم پناه ببرم و از خدا و امامانم طلب نجات برای خودم و خانواده‌ام کنم که با حرف پدرم ایستادم. پدر: لیلا، سلما، ام‌طارق هر سه‌تان بیایید اینجا... اونطوری که از عملکرد داعشیا برمیاد به ما که مرد هستیم هیچ رحمی ندارند ,زنان که دیگه جای خود دارند، اینی که میگم برای احتیاطه، سرشب برای همین بیرون رفتم، یک آشنایی داشتم که سر از دارو دوا و سم و زهر در می‌آورد، با هزار التماس و خواهش و تمنا و البته پول زیاد راضی شد سه تا حب(قرص) سمی بهم بدهد، اینها در عرض چند دقیقه آدم را از پا در میارن، هر کدام از شما یکی از اینا را همراه داشته باشید و اگر خدای نکرده شرایطی پیش آمد که از هم جدا شدیم و یا در چنگ یکی از این شیطان‌ها گرفتار شدید، راحت به زندگیتان پایان می‌دهد. این حرف را زد و پدرم، مرد زندگی ما و قهرمان خانه‌مان که هیچ وقت اشکش را ندیده بودم، باصدای بلند زد زیر گریه... هق هق همه‌ی ما بلند شد و می‌دانستیم که این عمل بابا اوج دوست داشتن، نگرانی و غیرت مردانه‌اش است. نفری یک قرص به من و لیلا و مادر داد و هر کدام مشغول پنهان کردنش در درز رو بنده‌هایمان شدیم که هم پنهان باشد و هم در هر حالی قابل دسترسی.... خدای من، پروردگارم به حق پنج تن مقدست، طارق را برسان، داعش را نابود کن و... ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─