─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋
#پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_چهل_و_ششم 🎬
به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتیهایی که از غارت داعش در امان مانده بود برداشتم، چند دست لباس و لوازم ضروری که در خانه بود داخلش گذاشتم، به سمت قفسه اسباب بازیهای، عماد رفتم دو تا از ماشینهای کوچولو را که جای کمی میگرفت برداشتم، قرآن را داخل جیب کوله گذاشتم و سجاده و چادر را تا کردم تا ببرم
و جای، قبلی در زیر زمین بگذارم که نگاهم به آلبوم عکس خانوادگیمان و دفترچه و خودکار یادداشت کنارش افتاد، باید قائمش میکردم، آلبوم را دستم گرفتم، برگهای از دفتر پاره کردم پر پیش نوشتم
ط... عزیز دلم من س هستم پدر و مادر و لیلا در بهشت در جوار هم آرمیدهاند و من به دنبال ع که در چنگ ابلیس است، نمیدانم به کجا روم اما میروم... قربانت...،
نامه را گذاشتم روی آلبوم و گرفتم در آغوشم و آمدم بیرون، در هال را بستم و با یک سیم نازک محکم لولاها را به هم قفل کردم، داخل زیر زمین سجاده و چادر نماز و آلبوم و نامه را داخل کشو مخفی تخت چوبی گذاشتم، میدانستم اگر طارق به خانه برگردد حتماً به این کشو سری میزند.
از خرماهای خشک روی تخت داخل کوله ریختم، چادر و روبندهام را پوشیدم، هنوز آفتاب درست سر نزده بود رفتم سر قبر لیلا، خم شدم قبر را بوسیدم و گفتم: لیلا جان لااقل میدانم تو اینجایی اما نمیدانم اجساد پدر و مادرمان را کجا بردهاند و در کجا آرمیدهاند، برایم دعا کن که بتوانم عماد را پیدا کنم خداحافظ خواهرکم...😭
با نام خدا پا داخل کوچه گذاشتم در را پشت سرم باسیم نازکی به هم آوردم و دوباره زیر لب بسم الله گفتم با مدد گرفتن از مولاعلی علیه السلام حرکت کردم به سمت سرنوشتی نامعلوم..
#ادامه_دارد... 💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─