─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
« از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
هنوز صدایش در گوشم هست
مادربزرگم را میگویم
آن روزها هنوز مدرسه نمیرفتم
پولهایم را جمع کرده بودم برای خریدن یک توپ چهل تیکهی واقعی چند ماه طول کشیده بود تا پولهایم جمع شود
پولهایم را گرفتم دستم و به سمت مغازه رفتم تمام مسیر را در فکر لذت رسیدن به آن توپ بودم
آنقدر غرق رویا بودم که متوجه افتادن پولهایم نشدم
وای که چقدر سخت بود قبول کردن این حقیقت حقیقتی که میگفت پولهایت گمشده، آرزوهایت پریده
تمام مسیر را برگشتم
وجب به وجب را با بغض نگاه کردم
نبود که نبود انگار کسی قبل از من پولها را برداشته بود پولهایی که برای من بودند حالا دست نفر دیگری بود
دوس داشتم تا سر حد مرگ گریه کنم ولی فقط بغض داشتم چند بار مسیر را رفتم و برگشتم از هر که رد می شد سراغ پولهایم را میگرفتم ولی خبری نبود که نبود مثل یک ماتادور زخمی و خسته به خانه برگشتم
بغضم ترکید
مادر گفت فدای سرت
پدر پول داد و گفت با هم میرویم توپ را میخریم
ولی مادربزرگ گفت « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
از آن شب سالهای زیادی میگذرد
هر شب وقتی همه خوابند من گذشتهام را قدم میزنم
وجب به وجب میگردم تا کسانی را که گم کردهام پیدا کنم
تا بگویم شما برای من هستید
بگویم من برای داشتن شما سختی کشیدهام
من فقط لحظهای شما را گم کردم
اما وقتی گذشتهام را قدم میزنم آنها را پیدا نمیکنم
انگار کسی قبل از رسیدن من آنها را برای خود برداشته
کاش پدرم آن توپ را برایم نمیخرید
نمیخرید تا میفهمیدم اگر از دست بدهی دیگر به دست نمیآوری
هر شب صدای مادر بزرگم در گوشم هست « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─