خاطراتی از شهدا : دانش اموزان دختر دبیرستان های شهر برده بودیم اردوی راهیان نور ؛ مسؤل اردوگاه برای خوش آمد گویی آمده بود چهره نورانی داشت اولین بارم بود او را دیده بودم نمیشناختمش از خانم صیدانلو فرمانده بسیج دانش آموزی پرسیدم ابن آقای نورانی کیست ؟ گفت : جناب سرهنگ کابلی اهل بهشهر است ایشان سنی بودند که شیعه شدند ... شب فرا رسید بعد از صرف شام به خوابگاه رفتیم بعد از گفتگو و بگو بخند با بچه ها ساعت یازده شب بود . گفتیم که باید بخوابند چرا که صبح زود باید به منطقه میرفتیم ... همه خوابیده بودند نیمه های شب بود بیدار شدم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت سه و ربع شب رفتم حیاط تجدید وضو کردم مقداری تو حیاط تو خلوت شب به تماشای آسمان پرداختم به سمت نماز خونه رفتم آرام در باز کردم دیدم تو تاریکی شب در نماز خانه کسی در حال عبادت است صدای آرام و دل‌انگیز مناجاتش ؛ صدای حق حق گریه های عاشقانه اش با محبوب مرا به سوی خاطرات کودکی ام سیر داد ... زمانی که کودک بودم و گاهی اوقات در منزل برادر شهیدم میخوابیدم نیمه های شب صدای حق حق گریه هایش را در مناجات شبانه اش با محبوب میشنیدم ... یادم می آید روزی از زنداداشم پرسیدم : چرا داداش تو نماز گریه می کند ؟؟ گفت : چون با بهترین دوستش صحبت می کند ...بزرگ شدی خواهی فهمید ... بزرگ شدم فهمیدم که چقدر گرانبها و کمیاب اند انسان های مخلص و عاشق و واقعا شهادت برازنده روح عرشی شان بود 👌 شهید مدافع حرم : حاج رحیم کابلی 🌺