۸ چندسال قبل دختر خانمی رو به مادرم جهت ازدواج معرفی کردند مادر هم طبق روال با خانواده عروس خانم تماس گرفت و قرار روز جمعه رو گذاشت بالاخره روز موعود فرا رسید و منم سبد گل قشنگی خریدم و بطرف آدرس حرکت کردیم وقتی جلو پلاک رسیدیم یه پسربچه ۵ الی ۶ ساله پرید بیرون و به مامان سلام کرد و پرسید شما خواستگاری خواهرم اومدید مامان هم دستی به سر بچه کشید و گفت بله عزیزم مامان هستند که یه دفعه از پشت آیفون مادر عروس خانم گفتند خیلی خوش آمدید تشریف بیارید بالا، درد سرتون ندم اون روز قرار بود برای دوتا دختر عمو که در یک خانه دوطبقه زندگی می کردند خواستگار بیاد و ماهم قرار بود منزل دختر عموی بزرگتر که طبقه پایین بود بریم، خلاصه ما رفتیم طبقه بالا و مادر عروس خانم سبد گل رو از من گرفت و خیلی ما رو تحویل گرفت ولی سوال کرد قرار بود ساعت ۵ تشریف بیارید که مامان باتعجب به من نگاه کرد و چیزی نگفت، چون قرار ما ساعت ۳ بود، بالاخره عروس خانم تشریف آوردند و مامان خیلی ازشون خوشش اومد و منم که طبق معمول از کسی بدم نمیومد و فقط میخواستم ازدواج کنم😜😜 اما با چندتا سوال و حرف زدن همه متوجه شدیم که چه اشتباهی رخ داده ولی مادر که خیلی از دختر خانم خوشش اومده بود پاشو کرد تو یه کفش و گفت حتما قسمت بوده که این اشتباه رخ داده و با کلی اسرار و رفت و آمد این ازدواج انجام شد ولی بعد از اون جریان تو همه مهمونی ها و مراسم ها دختر عموی خانمم منو چپ چپ نگاه میکنه و منم خجالت می کشم بهش نگاه کنم، ولی انصافا دختر خیلی خوبیه حالا اگه کسی قصد ازدواج داره بمن بگه تا ایشون رو بهش معرفی کنم☺️ بخدا قول میدم بعدا جبران کنم ها😂😂😂 کانون ازدواج متدینین راه روشن @rahroshanezdevaj