#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۱۴
چندماه پیش خواستگاری رو یکی از آشناهامون معرفی کرده بودند که حضورا با مادرشون تشریف اوردن منزل ما...
انقدر این آقا محجوب به حیا بود که حد نداشت..😅
اومدن نشستن به صحبت کردن و ماهم ازشون پذیرایی کردیم و خلاصه جلسه باشرم وصف ناپذیر آقا ،تموم شد...
مادر ایشون بلند شد و ازما کلی تشکر وتعارف اینها کرد و درنهایت هم خداحافظی کرد، آقاپسر هم پیرو مادر بلند شد که خداحافظی کنه ، یدفه برگشت گفت :سلام....!😐
😂😂😂🤦♀
مارو میگی... خنده اس که داریم قورت میدیم...
ایشونم خودش رو جم و جور کرد و خلاصه عادی سازی...😌
یه مرتبه آقاپسر رفت جلو در که درو باز کنه و بره بیرون ،برگشت تق تق! در رو زد...بعد باز کرد🤦♀🤣
خلاصه ....
نگم براتون....
عرق بود که از ایشون سرازیر میشد...
حالا مارو میگی...!
بزور جلو خنده مونو گرفتیم...
خلاصه آقا به سرعت نور تو افق محو شدن...!😅
وقتی مطمئن شدیم رفتن از شدت خنده کف زمین ولو شدیم...
خلااااصه....
اینطوری ....
قصه ما به رسید...🤗
شاد و پیروز باشید...
🍃💌🍃
قلبا آرزوی خوشبختی و سعادت برای ایشون و تمام شما خوبان دارم....☺️
🍃💌🍃
و درنهایت از زحمات تک تک شما عزیزان گروه کمال تشکر و قدردانی دارم🙏
🍃💌🍃
@rahroshanezdevaj