❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ۱۶ یه بار مامانم اصرار میکرد بریم خونه فلانی خاستگاری من گفتم دختره رو نمیشناسم ندیدم چرا بیام گفت یه قرار میذاریم بریم فقط ببینش اگه نخواستی بگو نمیخوام بعد مامانم گفت هروقت چایی اورد تو اگه از دختره خوشت اومد همه چاییتو بخور اگه نخواستی نصف چاییتو بیشتر نخور من خودم میفهمم خلاصه با بدبختی و هزار خجالت رفتیم خونه طرف که فقط دخترو ببینم چند دقیقه در حضور پدر مادرش نشستیم که یا دختر گنده وارد شد سلام و تعارف و... نشست من از همون اول که دیدمش خوشم نیومد چند دقیقه بعد رفت شربت اورد و من نخوردم همه خوردن و هی مامان باباش میگفتن شربتتو بخور دیگه مجبور بودم بخورم نصفشو خوردم بقیه رو چند دقیقه نگه داشتم تو دستم که مامانم ببینه یه ذره دیگه خوردم و تهش رو گذاشتم باشه اینم بگم که جلسه خیلی ساکت بود ما خجالتی اونام نمیدونستن چی بگن بیشتر همین دختره حرف میزد بعد دختره رفت میوه اورد یه سیب برداشتم با کلی معطلی خوردم از خجالت داشتم اب میشدم دلم میخواست زودتر بریم چند دقیقه بعد رفت چایی اورد با خودم گفتم مامانم گفته بود با چایی بهم بفهمون، شاید با شربت نفهمیده نظرم منفیه نصف چایی رو خوردم بقیه رو نگه داشتم تو دستام که کلا یخ کرد گفتم حالا دیگه حتما مامانمم فهمیده نمیخوامش خلاصه چایی هم خوردیم و دختره لیوانا رو جمع کرد رفت بعد چند دقیقه با یه دختر دیگه کوچیکتر از خودش اومد تو اتاق گفت این خواهرمه که اومدین ببینینش😐 بعد دوتایی رفتن نشستن ته خونه که اصلا دسترسی نداشتم ببینمشون من این همه به خودم زحمت داده بودم به مامانم بفهمونم این دختره رو نمیخوام حالا نگو ایشون خودشون متاهل بودن اصلا @rahroshanezdevaj