#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۱۶
خاطره ای که میخوام بگم مربوط به خواهرمه
برای خواهرم خواستگار اومده بود
البته مادر آقا پسر با واسطه اومده بود که بعدا با پسرش بیاد
خواهرم اومد داخل اتاق و بعد سلام و احوال پرسی روبروی مادر داماد نشست بعد از صحبتهای اولیه خواهرم بلند شد و گفت با اجازتون من برم
تا بلند شد متوجه شد پاش خواب رفته😄
خلاصه نتونست روی پاش بایسته و خودش رو کنترل کنه 😄یکم لنگ لنگان جلو رفت اما چشمتون روز بد نبینه😥 دمپایی روفرشی از پاش در اومد و نزدیک بود بیفته 😂 دیگه نتونست دمپایی رو بپوشه دمپایی رو از رو زمین برداشت و دمپایی به دست از اتاق رفت بیرون😂😅
مادر داماد هم خیلیییی رسمییی
اما شاید باورتون نشه با همین اوضاع😄 همین خواستگارش درست شد و با همین مورد ازدواج کرد😂😂
الان بعد گذشت چندسال هنوز میگه من موندم مادرشوهرم چجوری منو پسندید😄
@rahroshanezdevaj