#زندگی_به_سبک_شهدا
#دلواپس_معشوق...
قرار بود بره مأموریت اونم یه هفته...
کلی عذر خواهی کرد که "یهو پیش اومده و باید یه مدت تنهات بذارم...💔"
دلش خیلی شورمو میزد من از تنهایی خیلی میترسیدم و اونم اینو میدونست...
اون شب هر کاری میکردم خوابم نمیبرد که دیدم با چهره ای خندون وارد شد...
انگااار که دنیا رو بهم داده باشن ، گفت: "هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم تنهات بذارم…
خانومی من از تنهایی میترسه...
منم که حسااااااااس...❤
وسایلتو جمع کن میفرستمت شهرستان...
اینجوری خیالم راحت تره، مأموریتم که تموم شد میام دنبالت دوتایی برمیگردیم...👫
گفتم چشم و به خاطر اینکه اینقده به فکرمه ازش تشکر کردم...😍
آخرین ماه های بارداری همزمان شده بود با زمستون...
همه سعیشو میکرد که سرما نخورم و مریض نشم...💕
گاهی از این همه مهربونیش.دلم آشوب میشد...
فکر یه لحظه دوری و نداشتنش دیوونم میکرد؛
اسفند اون سال خودش یه تنه خونه تکونی کرد...
حتی اجازه کوچکترین کارو هم بهم نداد...
طوری برنامه ریزی کرده بود، که واسه گردش و بیرون رفتن حتی با زمان کوتاه هم وقت باشه...
میگفت :
"زمستونه...
یه وقت احساس غربت و دل گرفتگی نکنیاااا...
دلت شور کار خونه رو نزنه، من خودم دربست نوکر خانومم هستم...😇
همشو ردیف می کنم برات..."
اونقد شوخی میکرد که دلم از هر چه ناراحتی خالی میشد...❤
(همسر شهید،مهدی خراسانی)
@rahroshanezdevaj ❤️