📌
فرمود: برو؛ خیلی خوب است...
💠عصر سه شنبه زنگ زد و بعد از چند جمله احوالپرسی گفت: میخوام یه پیشنهاد متهورانه بهت بدم، امیدوارم قبول کنی؛ هرچند اگه قبول نکنی بهت حق میدم.
گفتم: بگو؛ فوقش اینه که پیشنهادت خیلی خاصه، قبول نمیکنم.
گفت: صبح پنجشنبه دارم میرم یه سفر کاری پنج شش روزه؛ بودنت تو این سفر خیلی میتونه کمک کنه. اگه بتونی بیای خیلی خوبه.
💠چند وقت پیش پیشنهادِ اصل سفرهای استانی برای تعامل با مجموعههای تربیتی رو داده بود، من هم اصلش رو در حد ماهی دو سه روز رو پذیرفته بودم؛ ولی الآن عصر سه شنبه بود و صبح زود پنجشنبه بود و سفر پنج شش روزه بود و برای آخر هفته کمی کار عقب افتاده داشتم.
💠نزدیک اذان مغرب بود. گفتم: مهدی جان، فرصت بده یه تأمل بکنم، بعد نماز بهت جواب میدم. بعد نماز استخاره کردم. فرمود: "و جعلنا فی السماء بروجاً و زینّاها للناظرین".
💠زنگ زدم و گفتم: میام.
گفت: پس پنج و ربعِ صبح پسفردا آماده باش، میام دنبالت.
💠الحمدلله؛
دوباره میتوانم بگویم: و من مسافرم ای بادهای همواره...
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده یکم
🆔️
@rajaaei