🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗 🔗 🔗 🔗 اندر حکایت من طرح‌واره درمانی امروز کودک درون سرگرم بازی‌گوشی بود که یک دفعه والد درون سر و کله‌اش پیدا شد و گفت:هیس، آروم، اینقدر بپر بپر نکن، الانه سقف خونه خاله‌اینا بیاد روسرشون پائینا، یه کم از بچای خاله‌ت یادبگیر یه بار دیدی صداشون بیاد بالا؟! و شروع کرد برای کودک درون خط و نشان کشیدن شانس کودک درون گفت و مادر بزرگ درون، از خواب بیدار شد و پرید وسط معرکه، نهیبی به والد درون زد و گفت: چیکار داری بِچِما؟! بذار بِچِه‌گی‌شا بُکُنه خوبئس مِثی من دچاری طرح‌واره اطاعت بِشِد که هرچی آقا خدابیامرزِد، که خاک براش خبر نَبِره ظلم کرد تحمل کردما قیس نکشیدم، یا مثی خاله کبری طرح‌واره ایثار بیگیردا خودِشا خرجی بِجاش کُنه، نه حتما میخَی مِثی خاله صغری دچار طرح‌واره‌ بازداری هیجانی بشه یااَم مثی خودِد کلوسیون طرح‌واره بشد: طرح‌واره پذیرش‌جویی، خویشتن تحول‌نیافته، وابستگی، شکست و آسیب‌پذیری؟! نه نیمی‌خام بِچِم طرح‌واره از سرا کولش بالا بِرِد. آنگاه در کسری از ثانیه، کودک درون، مستعد طرحواره‌ی استحقاق و خویشتن‌دار ناکافی شد و حسابی آتش سوزاند که بیا و ببین.🤫🤭 یک دفعه کفر والد درون در آمد و گفت: پس چی شد این علوم شما، به ما که رسید وارسید؟! چرا برا بچا خودتون این روش تربیتی رو اجرا نکردین تا من، هوشنگ، کامبیز، کوکب و همایون دچار طرح‌واره‌ی رهاشدگی، بی‌اعتمادی، نقص و شرم، محرومیت هیجانی و انزوای اجتماعی نشیم؟! مادر بزرگ درون، آه جانسوزی کشید و گفت: آخه اونوقت که شما بچه بودین هنوز خانومی واحدی بغلی به دنیا نیمده بود تا بره کلاس طرح‌واره درمانی، روزای یشنبه صدقه‌سری همسایه ویس طرح‌واره درمانی گوش می‌‌دم و مستفیض می‌شم.☺️ کودک درون که انگار کمی سر عقل آمده بود لب‌گزه‌ای از سر شرم به مادربزرگ درون رفت و گفت: مادر بزرگ مگه خودتون نگفته بودین اگه یواشکی به حرفای دیگران گوش بدیم مار تو گوش‌‌مون میره؟!🧐 مادر بزرگ درون غر و لندی به کودک درون کرد و در حالی که داشت شربت‌ها را از سر شیشه‌ هورت می‌کشد گفت: راس گفتن قدیمیا که نور به قبرشون بباره، هر وق هونگی خونه صداش در اومد دخترم باید صداش دربیاد، بسه بسه حالا دیگه کارم به جای رسیدس که این نیم وِجِبی اوسا من شدس، حالام که یه بار این دیوارای پوسه پیازی آپارتمان به نفعی ما کار کرد تا یُخته روشن شیم، شاه می‌بخشدا وِزیر نیمی‌بخشِد، پِناه بر خدا...😡 بعد هم صدایش را طوری برد بالا که والد درون صدایش را بشنود، گفت: دختره بیا هر جوری می‌دونی این آتیش‌پاره نسلی آلفا را تربیت کن☝️ مادربزرگ درون بغض کرد زد زیر آواز و گفت: از ما که گذشت الهی هیچکی نوبتی نشه و بعد پتو را کشید روی سرش.😢 کودک درون که انگار طرح‌واره‌‌های نوظهورش داشت عود می‌کرد ملتمسانه سرش را بُرد زیر پتو و یواشکی درِ گوشِ مادر بزرگ دورن گفت: عجب هوشی دارین مادربزرگ، حقا که مادربزرگ خودمین، چقدر خوب درس پس دادین.👌 مادر بزرگ درون لبخندی زد و گفت: الهی سفید بخت بشی دخترم، سه‌تا در خونت نون بخورن یه کلفت و یه نوکر و یه بابا در خونه....🤲 حالا از طرح‌واره که بگذریم درس متن‌خوانی تخصصی خوش‌تر است خصوصا که تحقیقم به نیمه رسیده و هنوز تمام نشده و شاید همین امر بستری برای ایجاد طرح‌واره‌ی نقص و شرم شود😔 🖊نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef