رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس با عجز گفتم تو فقط باعث ناراحتی همسرت و صد
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک هرچه ما اصرار کردیم فایده‌ای نداشت و آخرشم حاج خانوم به خونه خودش رفت آیناز گفت دیدی محمد تو انتظار داری با این وضعیت من برم شهرستان اگه من اینجا نبودم و مامان حالش بد می‌شد کی می‌خواست به دادش برسه حرفش حق بود ولی انصافم نبود که آیناز از زندگی خودش بیفته حتی به فکرش رسیده بود که به امیر بگوید به تهران اسباب کشی کنند ولی می‌دونستم این کار شدنی نیست شغل امیر باغداری بود از اون گذشته امیر مردی بود که علاوه بر زن و بچه‌اش به خانواده‌اش هم اهمیت می‌داد و این چند وقته به خاطر من و البته آیناز شکایتی نکرده بود ولی می‌دونستم که قلباً راضی نیست اگر در گذشته راضی بوده حالا دیگر نیست دلش می‌خواهد این وضعیت تمام شود صحبت‌های من با آیناز هم بی‌فایده بود لحظه‌ها به کندی می‌گذشت چندین و چند بار با ابوالفضل تماس گرفته بودم و خوشبختانه بودن ساسان تو منزل قاضیان به اثبات رسیده بود اثر انگشت حتی قطره خون و چند تا مدرک دیگه مربوط به ساسان تو منزل قاضیان نشون از اتفاقاتی می‌داد که هیچ کدوممون حس خوبی نداشتیم بالاخره روز موعود رسید و جواب آزمایش آماده شد به محض تماس آزمایشگاه با سرعت به سمت آزمایشگاه رفتم آیناز طاقت نداشت و با اصرار با من اومده بود و فاطمه پرستاری از حاج خانم رو به عهده داشت به محض پارک ماشین هردو بی‌قرار و با قدم‌های بلند به آزمایشگاه پا گذاشتیم آیناز رنگ به رو نداشت و مشخص بود که از استرس و نگرانی رو به غش کردن بود از پذیرش که جواب سوال کردم گفتند که دکتر فتاحی در اتاق خصوصی خودش منتظر من است با آسانسور به طبقه دوم رفتیم آیناز زیر لب آیت الکرسی می‌خوند صلواتی تو دلم فرستادم و با بسم الله در رو باز کردم.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸