🔸داستان خنده حضرت یوسف سر چاه یوسف پسری سیزده چهارده ساله بود وقتی برادرانش خواستند او را به چاه بیندازند لب چاه شروع به خندیدن کرد به او گفتند:‌«این چه جای خنده است؟» گفت: «زمانی من پسر سیزده چهارده ساله به شما که ده برادر قوی هستید، نگاه کردم گفتم: به به! با وجود این برادران چه کسی می‌تواند به من بگوید: بالای چشمت ابروست! دیگر نان من در عسل و روغن است با وجود این برادران قوی دیگر غصه‌ای ندارم حالا می‌بینم به همان برادرانی که تکیه کردم همان‌ها می‌خواهند مرا به چاه بیندازند! رفیق فقط باید به خدا و اهل بیت تکیه کرد❤️🌱 وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا ( سوره احزاب ، آیه ۳ ) و در كارها بر خدا توكّل كن، و تنها خدا براى مدد و نگهبانى كفايت است. @Rasam_Yar رَسـام‌یاٰر