۱.
💠
سرگذشت حضرت ابراهيم (ع)
(۱):
داستان ابراهيم (ع) در قرآن:
«ابراهيم عليه السلام در دوران طفوليت خود تا روزگار رسيدن به سنّ تشخيص، در حالت عزلت و به دور از محيط قوم خود زندگى مى كرد.
سپس به ميان آنان آمد و نزد پدرش رفت، امّا ملاحظه كرد كه او و قومش بت مىپرستند.
ابراهيم كه فطرتى پاك و سالم داشت و به سبب شهود حق و ارائه ملكوت اشياء از جانب خداوند به او و به طور كلّى به واسطه سخن حق و كردار شايسته، مؤيّد به تأييد الهى شده بود، اين كار پدر و قوم خود را نپسنديد.
لذا، با پدر خود درباره بت پرستیاش به بحث پرداخت و از او خواست بت ها را كنار گذارد و خداى يگانه را بپرستد و از او پيروى كند تا خداوند وى را به راه راست رهنمون شود و از حاكميت شيطان دورش گرداند.
او پيوسته با پدرش بحث و محاجّه مى كرد و در راه ارشاد او اصرار مى ورزيد، تا جايى كه پدرش بر او تَشَر زد و از خود راندش و تهديد كرد كه اگر از بدگويى خدايانش و بى رغبتى به آنها دست برندارد سنگسارش خواهد كرد.
ابراهيم عليه السلام كه از خويى بزرگوارانه و گفتارى نرم و دلپسند برخوردار بود، با ملايمت و مهربانى و دلسوزى، به او درود گفت و قول داد كه برايش آمرزش بطلبد و از او و مردمش و آنچه به جاى خدا مىپرستند كناره گيرد (مريم، ۴۱-۴۸).
آن حضرت، از طرف ديگر، با مردم درباره بت ها بحث مى كرد (انبياء، ۵۱-۵۶؛ شعراء، ۶۹-۷۷ و صافّات، ۸۳-۸۷) و با عدّه اى ديگر كه خورشيد و ماه و ستاره مى پرستيدند درباره اين پديده ها احتجاج و استدلال مى كرد تا جايى كه بطلان عقايد آنها را اثبات كرد و شايع شد كه او از بت ها و خدايان منحرف شده است. (انعام، ۷۴-۸۲)
يك روز كه مردم براى انجام مراسم عبادى همگانى از شهر بيرون رفتند، ابراهيم به بهانه اينكه بيمار است، همراه آنان نرفت و در شهر ماند و به بتخانه رفت و همه بت ها را خُرد كرد مگر بت بزرگ را كه شايد به سراغ آن بروند.
وقتى مردم برگشتند و از بلايى كه به سر خدايانشان آمده بود با خبر شدند و از عامل اين كار جستجو و تحقيق كردند، گفتند: شنيده ايم كه جوانى به نام ابراهيم از بت ها به بدى ياد مى كند.
لذا، ابراهيم عليه السلام را به انجمن خود احضار كردند و او را به حضور مردم آوردند، تا بلكه مردم شهادت دهند. آن حضرت را بازجويى كردند و گفتند : اى ابراهيم! آيا تو با خدايان ما چنين كردهاى؟
حضرت فرمود : آن بزرگترشان اين كار را كرده است، اگر سخن مى گويند، از آنها بپرسيد.
ابراهيم بت بزرگ را سالم نگه داشته و آن را نشكسته بود و تبر را بر شانه يا نزديك شانهاش قرار داده بود، تا وانمود شود كه اين بت بزرگ بوده كه بقيه بت ها را شكسته است.
ابراهيم وقتى فرمود بزرگ آنها اين كار را كرده است، مى دانست كه مردم اين حرفش را باور نمى كنند؛ زيرا مى دانند كه بت ها جمادند و قادر به اين كار نيستند،
امّا مى خواست به دنبال آن، اين جمله را بگويد : از خودشان بپرسيد اگر براستى سخن مى گويند، تا بدين وسيله صراحتا اعتراف كنند كه بت ها جمادند و حيات و شعورى ندارند.
به همين علّت، وقتى سخن ابراهيم عليه السلام را شنيدند، به وجدانشان مراجعه كردند و با خود گفتند: اين شماييد كه (منحرف و) ستمكاريد و با سرافكندگى گفتند: تو خود مى دانى كه اين بت ها حرف نمى زنند.
ابراهيم فرمود: پس آيا شما به جاى خداوند، چيزهايى را مى پرستيد كه سود و زيانى به شما نمى توانند برسانند. اُف بر شما و بر آنچه كه به جاى خدا مى پرستيد. آيا نمى انديشيد؟
آيا چيزى را مى پرستيد كه خودتان مى تراشيد، در حالى كه خداوند، هم شما و هم آنچه را مىسازيد آفريده است؟!
مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. پس، آتشخانهاى ساختند و ...
⭕
این داستان ادامه دارد ...
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٣۱۵
#داستان_انبیاء #حضرت_ابراهیم
🔰
@DastanShia
.
♻️ به کانال رسمی اداره تبلیغات اسلامی شهرستان فومن بپیوندید
🔰
@tablighat_foman