🔷
سال سوم شهادت سیدمرتضی با آهنگران رفته بودیم اصفهان برای سخنرانی، آهنگران قبل از من نوحه خوانی کرد و نوبت من شد. بعد از سخنرانی که آمدم پایین منبر؛ یک دانشجویی که قد و قواره اش به این حرف های جبهه و جنگ نمی خورد آمد پیش من و گفت: من نه شما رو می شناسم نه این آقای شهید آوینی را!
🔹دیشب دم دمای صبح من یک خوابی دیدم و این آقا رو تو خواب دیدم. ایشون توی خواب به من گفت فردا یک نفر میاد تو دانشگاه راجب من صحبت می کنه و خاصه لحظه شهادت رو میگه. به ایشان بگویید: اینجوری نبود؛ اینها صورت ظاهری را می دیدندکه مثلاً (بال بال می زدند و ناراحت بودند) اولاً من نمی دانم چرا این مقام رو به من دادند! آیا به خاطر خدماتی بود که برای شهدا کردم؛ نوشتم، قلم زدم، وقت گذاشتم برای اینها؟
🔹اما اون لحظه ای که اتفاق افتاد، فرشته ها سراسیمه آمدند سر وقتم و به سمت منبع نوری داشتند مرا می کشاندند. چه لحظه زیبایی است؛ نمی توانم برایتان تعریف کنم! اینها صورت ظاهر را می دیدند (ما مجروح شدیم) ولی ماجرا چیز دیگری بود!
🔹آن پسر دانشجو می گفت: من بعد از بیدار شدن از خواب برای اینکه ترسیدم یک وقت فراموشم نشود، آن خواب را نوشتم. بعد آن پسر آن کاغذ را به من داد و الان آن را در اسنادم دارم و دقیقاً همان اتفاق افتاده بود من اچآنروز درباره لحظه شهادت شهید صحبت کرده بودم و...
🔸منبع: «حاج سعید قاسمی، سایت خوز نیوز، ۱۳۹۲/۱/۲۱، کد خبر ۳۴۲۲۵»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini