📕✏سه نیمه سیب 🍎 _خانوم، زن داداشت حتما اشتباه کرده.مگر ممکنه دکتر، بچه ها را کشته باشه؟ _بله. با اون گیری که دکتر قبل زایمان به ما داد، اطمینان کامل دارم. دکتر می گوید: وقتی دکتر کم داریم ، چه کنیم؟ درسته جنگ تموم شده؛ولی هنوز اوضاع خوب نیست.تازه اگر از پاکستان و هند پزشک نیارند، وضع خیلی بدتر از اینهاست. تلاش بی فایده است و تو باید دست از پا درازتر برگردی منزل... شب و روز ، با خیال آن حادثه زندگی کنی؛تا یک سال بعد، با زنی میان سال مواجه شوی.اول، او بِربِر نگاهت کند،و بعد شک کنی که او را جایی دیده ای. و او بدون مقدمه بگوید: "شما همون خانومی نبودید که تو رازی..." _خوب ، آره؛...شما پرستار بودید دیگه. _بله،درست شناختی؛چقدر دوست داشتم ببینمت و بگویم دکتر اعدام شد. تنت یخ می کند.دهانت خشک می شود. _پس حقیقت داشت؟ _آره ، کارش شده بود پسرکشی دیگه. _چرا؟ _چون با شیعه مشکل داشت.گاهی عصبانی می شد و می گفت همین ها قراره بشن سربازهای رژیم. می روی به خیال پردازی خودت، که اگر در دادگاه می بودی ، در حد یک کشیده هم که شده، به دکتر می زدی و بعد می پرسیدی ، چرا به صرف شیعه بودن نفسی را گرفتی و حسرتی را بر دل و جان منِ مادر گذاشتی؟ باورت می شود که مادر هستی ؛مادر نوزاد مرتضی بختی.... &ادامه دارد... راوی:مادر مصطفی و مجتبی بختی 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 http://eitaa.com/raviannoorshohada