🤍🌙🤍🌙🤍🌙🤍🌙🤍
حریم عشق🫀
➕پرده اول
پا تند می کند و با سرعت هر چه تمام تر راهرو ها را یکی پس از دیگری زیر پا میگذارد بلکه زودتر به مقصد برسد. بیش از اینکه نگران باشد عصبانی ست. هنوز نمیداند کم و کیف ماجرا چیست اما خودش را برای یک دعوای حسابی آماده کرده...
نفس نفس زنان می رسد و... هنوز توقف نکرده زن بچه بغل مضطرب مقابلش را بی ملاحظه به باد ملامت میگیرد:
_آخرش کار خودتو کردی دیگه؟
خیالت راحت شد؟ همینو میخواستی مگه نه؟
به جای زن جوان مردی که پشت سرش ایستاده جلو میآید و او را به دور کرده به طرف خود میکشاند: آروم باش آقا خسرو... به این بنده خدا چه کار داری؟! اونم نگرانه... اتفاقه دیگه پیش میاد
حالا انشاءالله مشکلی پیش نمیاد بیا بشین...
با کف دست عرق از پیشانی می گیرد و شوهر خواهرش را کمی عقب میراند: کجاست دخترم
این بار زن جوان به شوهرش جواب میدهد صدایش از نگرانی به لرزه افتاده و دستها و لب هایش از ترس یخ کرده:
_بردنش عکس بگیرن...
بی آنکه به همسرش نگاه کند عصبی میپرسد: به هوش بود؟
_تا اینجا که به هوش بود...
صدای خسرو هم میلرزد از نگرانی:
چقدر بهت گفتم حواست به این بچه باشه
قرار بود واسه این بچه مادری کنی نه اینکه...
_لا اله الا الله کوتاه بیا آقا خسرو... تقصیر این بنده خدا چیه؟!
بچه ست دیگه با هم سن و سال هاش بازی میکرده تو شلوغی از در خونه میرن بیرون کسی نمیفهمه... بعدم که یه ماشین با سرعت پیچیده تو کوچه و... ممکن بود به هرکدوم از بچهها بزنه... به خدا هانیه منم باهاش بوده...
آقا جواد، شوهر فرخنده خواهر بزرگ خسرو، قصد میانجیگری داشت اما داغ دل این پدر را تازه تر کرد: اون راننده کجاست الان؟
_هست نگران نباش... کلانتریه...
سرش را توی دست گرفت و روی نزدیکترین صندلی نشست:
_آخه جواد آقا اگه بدونی چقدر بهش سفارش کردم تو این دو سه روز که مثلا اومدیم مسافرت من کلی کار دارم تو حواست به این بچه باشه...
الان اگه بلایی سرش بیاد من جواب مادرش رو چی بدم این بچه یتیم رو سپرده به من...
سپیده هم به حرف می آید: میبینی آقا جواد فکر زن مرده ش هست فکر من بدبخت که بچه به بغل اینطوری دارم میلرزم نیست... من واسه این بچه هیچ کاری نکردم نه؟ خیلی بی چشم و رویی خسرو!
من اگه نبودم با یه بچه که مادرش سر زا رفته چه کار می خواستی بکنی؟ اومدم شدم پرستار بچه ت چهار سال بزرگش کردم آخرش هم شدم زن بابا...!
آقا جواد که هم سن و سال بیشتری داشت و هم جا افتاده تر بود مدام ناچار به میانجی بود:
شما کوتاه بیا سپیده خانوم حالا حالش بده یه چیزی میگه...
خسرو اما از شدت ناراحتی بی مراعات باز هم ادامه داد: مگه دروغ میگم؟! این بچه همیشه خار چشم تو بوده... از روز اول به خاطر اون اومدی تو خونه من وگرنه که من بعد از سحر خدا بیامرز هرگز...
سپیده_ ا... ببین چی داره میگه شیطونه میگه...
جواد_تورو خدا تمومش کنید آخه الان وقت این حرفاست؟ شما الان باید دعا کنید خدا رحم کنه و مشکلی برای شیرین پیش نیاد نه اینکه به هم بپرید
خسرو_ ول کن آقا جواد اگه به دعا حل میشد که اصلاً بلا سر این بچه یتیم نمیاومد. مادر ما هم نمیدونم چه اصراری داره خونه رو مسجد کنه هر سال..
توی اون شلوغی معلومه هر اتفاقی ممکنه بیفته
کاش اصلاً نمی اومدیم همین چند روزم
بس که زنگ زد گفت دلم تنگ شده شهراد رو بیارید ببینم راه افتادیم اومدیم
جواد_این اتفاق تو هر شلوغی ممکنه بیفته آقا خسرو چه هیئت و تکیه چه مهمونی و پارک چه ایران چه امارات چه هر جای دیگه
بعدم پیرزن نمی گفت شما خودتون نمی خواستید بچه رو بیارید مادربزرگش ببینه؟
بنده خدا از همون شیش هفت ماه پیش که زنگ زدی گفتی پسرت به دنیا اومده هر روز داره میگه کاش قبل مردنم نوه م رو ببینم مگه چقدر راهه از دبی تا اینجا
خسرو_بحث راهش نیست بحث همین مشکلاته وقتی کسی نیست از این بچه مراقبت کنه...
سپیده_فقط این بار نیستش که آقا جواد چهار ساله همین آشه و همین کاسه... من به شیرین مثل بچه خودم می رسم ولی کافیه سرما بخوره یا بیفته سر زانوش زخم بشه.. نمیدونید چه قشقرقی به پا میکنه! خب بچه ست دیگه نمیتونم که ببندمش به خودم
انقدری که سر شیرین حساسه سر این بچه شیر خور حساس نیست
خب منم مادرم دلم میشکنه وقتی میبینم این قدر به بچه اش می رسم آخرش بین بچه من و اون فرق میگذاره
جواد_سپیده خانم انقدر بچم و بچهش نکنید شیرینم دختر خودتونه
شما هم آقا خسرو انقدر وسواس به خرج نده
خسرو_ای آقا وسواس به خرج دادم و انقد سفارش کردم بچم الان رو تخت بیمارستانه اگه نمی کردم چی میشد!
سپیده_یه جوری میگه که انگار من از قصد بچه رو انداختم جلوی ماشین! اگه مادرش هم زنده بود ممکن بود یه همچین اتفاقی براش بیفته
خسرو_من نمیدونم فقط برو دعا کن بلایی سر شیرین نیاد وگرنه...