انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _  ۵٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف شرا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۵١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف جعبه های خالی راوی : معصومه سبک خیز بنام خدا بعد از یکی از عملیات ها، برای مرخصی به خانه آمد. در را که به رویش باز کردم چشمم به دوتا جعبه خالی افتاد که در دستانش بود. از جعبه های خالی مهمات بود. آنها را به داخل خانه آورد. بعد از سلام و احوال پرسی به جعبه ها اشاره کردم و پرسیدم: این ها را برای چی آورده ای؟. گفت: اینها را آورده‌ام که بچه‌ها دفتر و کتاب هایشان را داخل آن بگذارند..... . وقتی که داشت جعبه ها را از ماشین پایین می گذاشت، یکی از زنهای همسایه دیده بود. بعداً همسایه بمن گفت: آقای. برونسی انگار این دفعه دست پر به خانه آمده است!. ابتدا منظورش را نفهمیدم ولی او گفت: منظورم جعبه ها است. تا اسم جعبه را آورد،  صورتم داغ شد؛ معنی دست پر بودن را فهمیدم. سریع در جوابش گفتم: اون جعبه ها خالی بودند!.  همسایه گفت: لازم نیست از ما پنهان کنید، ما که غریبه نیستیم؛بلاخره حاج آقا هر چی براشون امکان داشته آورده اند. وقتی رفتم داخل خانه، ناراحت و دلخور به عبدالحسین گفتم: کاش همون جعبه ها را نشون بعضی از این همسایه ها میدادی!. با آن قیافه بشاش به شوخی گفت: حتماً باز کسی چیزی گفته که حاج خانم ما ناراحت شده!. دلخور تر از قبل گفتم: یکی از زنهای همسایه فکر کرده شما توی این جعبه ها چیزی پنهان کرده و به خانه آورده ای!. با خنده گفت: اینها یک مشت فکر و خیالاته، شما که از این حرفها نباید ناراحت بشی!. بلند گفتم: نباید ناراحت بشوم؟. عبدالحسین چیزی نگفت، من ادامه دادم: شما خدای نکرده اگر اهل این حرف‌ها بودی و این جور وصله ها بهت می‌چسبد، خوب نباید ناراحت میشدم؛ ولی حالا جایش هست که اون جعبه ها را به آن زنه نشان بدم و بهش بگویم که شما اینار رو برای چی آوردی. عبدالحسین گفت: اتفاقاً جایش هست که این کار رو نکنی!. ادامه داد: میدانی بهتر است چی جواب آن زن را بدهید؟. من همچنان او را نگاه میکردم و چیزی نگفتم سپس ادامه داد: باید میگفتی که این راه بازه، شوهرمن رفته آورده، شما هم بروید جبهه و بیاورید؛ برای جبهه رفتن جلوی هیچ کس را نگرفته اند. مکثی کرد و با لحن طنزآلودی ادامه حرفش را این چنین داد: ما دوتا جعبه برای کتاب و دفترچه بچه ها آورده ایم. آنها بروند صدتا جعبه بیاورند!. حالت پدرانه ای به خودش گرفت و ادامه داد: اگر چنانچه این دفعه چیزی به شما گفتند، شما باید جواب آنها را اینطوری بدهید!. ادامه دارد... صلوات