انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩  یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف ی
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف شاخک‌های کج شده راوی : علی اکبر محمدی پویا بنام خدا اواخر سال ۶۲ بود یکروز برونسی بچه های گردان را جمع کرد تا برایشان حرف بزند. ابتدا صحبتش مثل همیشه باسلام بر حضرت صدیقه (س) شروع شد. همیشه وقتی اینگونه شروع به صحبت میکرد بی اختیار اشکش جاری میشد. همه وجودش ارادت و عشق به اهل بیت بود. موضوع صحبت او درباره امدادهای غیبی بود. و در همین رابطه خاطره قشنگی تعریف کرد. اینگونه تعریف کرد: "شب عملیات، آرام و بی صدا به طرف دشمن میرفتیم. سرراه، یکهو  به یک میدان مین برخورد کردیم. انتظار آن را نداشتیم. شبهای قبل که برای شناسایی میامدیم همچین میدانی در مسیر نبود. ممکن بود که گردان کمی مسیر را اشتباه آمده باشد. آن طرف میدان شبح دژ دشمن نمایان بود". .سپس ادامه داد: اگر معطل میکردیم بعید نبود عملیات شکست بخورد. با بچه‌های اطلاعات عملیات شروع به گشتن کردیم. همه امید ما این بود که معبر دشمن را پیدا کنیم. چون برای خنثی کردن مین ها اصلاً وقتی نداشتیم. ولی هرچه گشتیم بی فایده بود. عقب تر از ما، تمام گردان منتظر دستور حمله بود و اصلاً از میدان مین آگاه نشده بودند. بچه های اطلاعات مرا خیره نگاه کردند، پرسیدند: حاجی چه کار باید بکنیم؟. من به میدان مین با دست اشاره کردم، گفتم: می بینید که هیچ راهکار دیگری برایمان وجود ندارد. گفتند: یعنی...... برگردیم؟!. من جوابی ندادم. تنها راه امیدم رفتن به در خانه اهل بیت علیهما السلام بود. با آه و ناله، به خانم زهرا (س) عرض کردم: خانم خودتان وضع ما را می‌بینید، دستم به دامنت یک کاری بکنید. به سجده افتادم روی خاکها عرض کردم: شما خودتان در همه عملیات ها مراقب ما بودید، اینجا هم همه چیز به لطف شما بستگی دارد. در همین وضع به شدت گریه ام گرفت و گفتم: خدایا چه کار باید بکنم؟. وقتی لطف و معجزه‌ای مقدر شده باشد، قطعاً اتفاق می افتد. من ناگهان در آن شرایط کاملاً از اختیار خودم بیرون آمده بودم و کاملاً بیخود شده بودم. بسمت بچه های گردان دویدم. آنها حاضر و آماده منتظر دستور حمله بودند. یکهو گفتم: برپا!. همه بلند شدند. بسمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم. خودم هم همراه بچه ها به سمت دشمن از روی میدان مین شروع به حرکت کردم. بچه‌های اطلاعات جلوی مرا گرفتند. با حیرت پرسیدند: حاجی چکار می کنی؟. تازه آن لحظه فهمیدم چه دستوری داده ام، ولی دیگر خیلی از بچه ها وارد میدان مین شده بودند. شک و اضطراب زیادی مرا گرفت. دست ها را روی گوش هایم محکم فشار دادم، هر آن ممکن بود یکی از مین ها منفجر شود..... آن شب به لطف و عنایت خانم زهرا (س)، بچه ها تا نفر آخر شان از میدان مین رد شدند، حتی یک مین هم منفجر نشد. من هم خودم سراسیمه از روی میدان مین بطرف دشمن میدویدم. فردای عملیات، چند تا از بچه های اطلاعات لشکر پیش من آمدند و گفتند: حاجی میدانی شب قبل گردان را از کجا عبور داده ای؟. من پرسیدم: از کجا؟. آنها جریان را با آب و تاب تعریف کردند. من هم با خنده گفتم: مگر می شود که ما از روی میدان مین رد شده باشیم؟ حتماً شما شوخی می کنید!. مرا به همان منطقه میدان مین بردند. دیدن آن میدان واقعاً عبرت داشت. تمام مینها رویشان جای رد پا بود. حتی بعضی از آنها شاخکشان کج شده بود. ولی هیچ کدام عمل نکرده بودند!. خدا رحمت کند شهید برونسی را، آخر صحبتش با گریه گفت: بدانید که در تمام عملیات ها، حضرت فاطمه زهرا (س) و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ما را یاری می کردند. شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که میگفت: باید نزدیکی مان را با اهل بیت علیهم السلام بیشتر و بیشتر کنیم. و ایمانمان را قوی تر... ادامه دارد... صلوات