🍃🔹دستور داده بود توی ظرفی که ایرانی‌ها آب می خورند، کسی آب نخورد. به هیچ کس اجازه نمی‌داد با ایرانی‌ها هم‌کلام شود. کسی را که با ما حرف زده بود، موقع خوردن غذا، با سلاح و تجهیزات به دورترین نقطه می‌فرستاد و از ناهار خبری نبود. همیشه انتظار داشت، اما جواب سلام ما را هم نمی‌داد! گذشت... 🌷به التماس افتاده بود و سربند «یا فاطمة الزهرا» را امانت می‌خواست. می‌گفت: «زنم مریضِ، می‌خوام تبرکش کنم، میارمش.» گرفت، بوسید و به چشمانش مالید و رفت. بعد از چند روز برگرداند. باز بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویل داد... حاجتش را گرفته بود... سفره غذای عراقی‌ها با ما یکی شده بود. همه با هم دعای سفره می‌خواندیم و بعد از غذا دعا می‌کردیم. دعای این افسر عراقی هم شده بود: «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» 📚راوی ؛ محمد احمدیان ➕به بپیوندید: http://sapp.ir/raviyanlenjan http://eitaa.com/joinchat/2828206082C32dc95a1d4