چند وقت پیش یکی از مناطق اصفهان دعوتم کردند برای خاطره گویی دفاع مقدس
نیمی از صحبت های خود را از خاطرات جهادی که در چند روستا این چند سال با دوستان رفته بودیم ، برای
مدعوین گفتم ، یکی از خاطرات این بود ؛
سال ۹۲ برای تعمیر خانه ای به روستایی رفتیم ، در این خانه مادری با
۴ فرزند زندگی میکردند
توالت آنها درب نداشت
و پارچه ای پوسید ه و پاره بجای درب بود ،
حمام و آشپزخانه هم نداشتند ، با وضع بدی زندگی میکردند ،
خلاصه بچه های گروه جهادی شباب الزهرا مشغول شدند دو اطاق ،
دستشویی ، حمام و آشپزخانه براشون درست
کردند حیاطشون هم گلی
بود ، آنهم سیمانش کردند همه اینها توی ۹روز انجام شد ،
روز آخر از شبکه سیمای
اصفهان آمدند برای ضبط
گزارش ، مادر خانواده
نشست وشروع کرد
صحبت کردن ، گفت : چند ماه پیش اهالی
روستا قصد داشتند بروند راهیان نور ، آمدند
گفتن تو هم با خرج ما بیا بریم مناطق جنگی
رو ببین ، من هم رفتم .
یروز صبح مارو بردن
شلمچه ، حالا همون روز
شهدا رو از عراق آورده
بودن ، یه حال صفای
خاصی داشت ، منم دلم
گرفته بود ،
رفتم کنار یکی از این تابوت شهدا نشستم ،
خیلی گریه کردم ،
وشروع کردم درد و دل
کردن برا شهید از غصه هام گفتم و هی گریه کردم ، از شهید دوتاچیز
خواستم ، گفتم آی شهید
عزیز خدا منو پیش تو
آورده و خدا میدونه من
از مال دنیا چیزی ندارم
وفقیرم ، امروز هم منو
آورده شلمچه ،
اول میخوام شهید برام دعا کنی که بتونم کربلا
برم ، درسته دستم خالیه
ولی تو میتونی منو کربلایی کنی ،
مادر داشت صحبت میکرد ، دیدم فیلمبردارها
دارند پشت دوربین گریه
می کنن ، یکی از فیلمبردارها گفت آقای شهریاری ۴۰۰ کربلای این با من ، یه حالی شدم ، خلاصه
مادر ادامه داد و گفت :
دومین چیزی که از شهید
خواستم ، گفتم آی شهید
خدا میدونه ما فقیریم
توی یه خونه گلی با سختی با بچه هام زندگی
میکنیم ، خودت یه اسبابی فراهم کن که این
زندگی ما عوض بشه ،
یکماه نشد ، نمیدونم این بسیجیا چطوری خونه ی ما رو پیدا کردن
خلاصه کلام اینکه
بچه ها پول گذاشتن روی هم ومادر رو تاسوعا وعاشورای همان سال فرستادن کربلا ،
پایان صحبت هایم یک
روحانی مسن سالی
آمد جلو ، سلام کردم ،
حاج آقا فرمود :
بهترین منبر ، منبر عملی
میباشد ، وجهادی کار
کردن ، خیلی برکات دارد
یاعلی التماس دعا
خادم
گروه جهادی شباب الزهرا
زرین شهر
➕
#راویان_فتح_لنجان
@raviyanlenjan