سلام علیکم از چزابه تا فکه قسمت اول حدود ساعت 6 صبح 21 بهمن در حالیکه در تلاش برای فرار و نجات در جاده شنی چزابه به سمت فکه(جاده آسفالت فعلی) بودیم. تپه های رملی را با فاصله ای حدود یک کیلومتر در سمت راست جاده می دیدیم اما وجود میدان مین های عمیق که در برخی نقاط پیکر شهدا را هم در آغوش کشیده بود، اجازه عبور از آنها را به سمت ایران نمیداد... هوا دیگر کاملا روشن شده بود، تازه از کنار خرابه های پاسگاه مرزی رشیدیه رد شده بودیم که وجود یک جیپ نظامی سمت راست جاده توجهمان را جلب کرد، دو سه نفر نظامی با لباس سبز کنار جیپ روشن روی تلی از خاک نشسته بودند و گرم صحبت... فکر کردیم از برادران سپاه هستند به سمتشان تغییر مسیر دادیم وقتی نزدیک شدیم از صحبتشان متوجه شدیم عربی صحبت می کنند و عراقی هستند... آنقدر به آنها نزدیک شدیم که دیدیم یکی از آنها مشغول گرفتن ناخن با ناخنگیر می باشد، جمعیت ما حدود 250 الی 260 نفری بود که همگی جز سه چهار نفر بقیه از گردان یامهدی بودند، اکبر مطهر چند ساعت قبل نزدیک پاسگاه وهب و قبل از رسیدن به تپه مصنوعی محل تستقرار ضد هوایی دولول به شهادت رسیده بود. شاید پنج شش متری عراقی ها رسیدیم که یکی از بچه های شهرضا فریاد زنان گفت اینا عربن(عرب هستند) عراقی ها دو نفر پشتشان به ما بود و آن یکی هم که صورتش را می دیدیم داشت ناخنهایش را میگرفت و همزمان سخت مشغول صحبت، آنچنانکه متوجه ما نشده بودند ولی این فریاد بی جا کار را خراب کرد، آنها در کمتر از یک چشم به هم زدن روی جیپ پریدند و با سرعت و مهارت حرکت کردند، متعاقب آن تیراندازی ما به سمت جیپ در حال فرار... هنوز تعدادی از بچه ها مشغول تیراندازی بودند که...