#خانم_مربی
#خاطرات_سعیده_صدیقزاده
#مربی_پرورشی_دهه۶۰
(۴)
در مدرسه یک کلاس سرود داشتیم و بچه ها شعر آماده می کردند و می خواندند، من هم چون صدایم قشنگ بود، تک خوان میشدم. کلاس سوم ابتدایی بودم که مدیر گفت: برنامه داریم و باید با صدای خودت اجرا کنی. گفتم: نمیشود، چون
من به سن تکلیف رسیدهام و نباید جلوی نامحرم ها بخوانم. مدیر خندید و گفت: این چه حرفی است؟ تو هنوز کوچولو هستی! او هرچه اصرار کرد، قبول نکردم، ولی خیلی دلم سوخت که دیگر جایزه جشن را نگرفتم. وقتی آمدم خانه با مادرم صحبت کردم. او خیلی تشویقم کرد و گفت: کار بزرگی کردی که جواب مدیر را دادی. خلاصه تا یک هفته از نظر روحی درگیر بودم، ولی آخرش به این نتیجه رسیدم، یک
جعبه مداد رنگی ارزش گناه را ندارد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊
@ravyanenoor🕊🍃