شهر مدينه شد منوّر از برْكتِ ميلادِ اصغر خنده نشسته بر لبانش در جنّت الأعلى پيمبر ميلاد مسعودش مبارك بر حضرت زهرا و حيدر گاهى است در آغوشِ بابا گاهى است بر دامانِ مادر از راه آمد كودكى كه باشد ز نسلِ پاكِ كوثر رخسارهء زيباىِ اين گل از بوسهء زينب معطّر در خانهء ارباب باشد اين سنّت زيبا مقرّر يا كه على يا فاطمه هست نامِ پسر يا نامِ دختر بنگر حسين ابن على را سوّم على بگرفته در بَر خنده به لبهايش نشسته از خندهء عبّاس و اكبر او بر رقيّه شد دلْ آرام او بر سكينه شد برادر شيرازهء أمّ الكتاب است او ميوهء قلب رُباب است من غير تو يارى ندارم در موج غم هستى كنارم از نامِ تو بالا گرفته در پيشِ مردم اعتبارم از تو بُوَد اين هست و بودم از تو بُوَد دار و ندارم از روز اوّل تا قيامت هم نامىِ تو افتخارم اسم مرا مردم چو پُرسند؟ نامِ تو را بر لب بيارم يادِ تو تسكينِ دلِ من در هر كجا نامت شُعارم آنقدر هستم من گرفتار آنقدر درد و غصه دارم اما تو يا باب الحوائج از لطف كن امّيدوارم در روضه هاىِ تو هميشه هم سينه زن هم اشكْ بارم در خيمه ها قحطىِ آب است اين جمله هر دم زد شرارم با روضهء تير و گلويت من تا قيامت بى قرارم شد حنجرِ تو پاره پاره از داغِ تو من سوگوارم مادر به پشتِ خيمه مى گفت: لالايى اصغر ؛ اى بهارم نورِ دو چشمانِ ترم رفت شير آمد ؛ اما اصغرم رفت @raziolhossein