ای دل مدبّر همه کار جهان یکیست بر ماسوا، به حکم خرد، حکمران یکیست چندین وقایع بد و نیک از قضای اوست تیر ارچه بیشمار، ولیکن کمان یکیست اَجرامِ چرخ را که مدبّر لقب دهی گویی است چند، وآن همه را صولجان یکیست سود از کسی مدان و زیان از کسی دگر دستی که هست مَقسَم سود و زیان، یکیست صد در زدی وز آن همه یک سر برون نشد تا آیدت درست که روزی رسان یکیست ناکامی‌ات از این کس و آن کس، دلیل بس کآن کو تواندت که کند کامران، یکیست در باغ دهر، تا بُوَدت خیره چشم و دل روز و شبت ز الفت این بوستان یکیست برچین چو سرو، دامن همت ز خار و گُل کآزاده را هماره بهار و خزان یکیست آن را که شد ریاضِ فلک، مَطمَح نظر شک نی که عیش و طیش، در این خاکدان، یکیست تا هر خسی به ملک دلت حکمران بود این ملک با فَریسۀ درّندگان یکیست چندین خدا رها کن و انداز کار خویش با آن خدا که در زَمی و آسمان یکیست همّت به کار بندگی‌اش کن که بنده‌اش با خسروان و محتشمان در وِزان یکیست لیکن به راه او قدمِ خودسری منه مانند ذات او، ره او هم بِدان، یکیست ابلیس‌وار، آنکه عبادت تراش شد هم با بِلیس، عاقبتش بی‌گمان یکیست آن داستان هماره مکرر شود به دهر در زید و عمرو و بکر، ولی داستان یکیست خیره مزن چو اهل هوس، چنگ در هوا کاندر میان ارض و سما، ریسمان یکیست راه خداست آنکه خدا راه داندش وآن شاهراه در همه کون و مکان یکیست باب مدینۀ نبوی، مرتضی علی کاوصافِ ذاتِ ایزد و او، در بیان یکیست شاه سریر «لو کشف» آن رازدان غیب کز بینش‌اش به دیده عیان و نهان یکیست دریادلی که در دل دریای همتش حَصبای پست با گهر شایگان یکیست خواهم به مطلعی دگر او را ثنا کنم ور در قیاسِ منزلتش، این و آن یکیست * «مقصود از آفرینش کون و مکان یکیست» در خلقِ خلق، واسطۀ «کُنْ فَکان» یکیست هر ذات دارد از صفتی ایزدی، نشان ذاتی که هست هر صفتی را نشان، یکیست آنکس که از شمارِ مقامات حضرتش گردیده است دستِ عدد، ناتوان، یکیست آنکس که جز تفاوتِ مخلوق و خالقی فرقی نبوده با حق‌اش اندر میان، یکیست آنکس که کعبه فرش رهش کرد کردگار چون خواست پا نهد به زمین ز آسمان، یکیست آنکس که راز گفت به لحن کلام او حق با رسول، در حرم لامکان، یکیست آنکو به نصّ «انفسنا»، ذات اطهرش نفس نفیس ختم رسل راست جان، یکیست آن ماهِ دین که شمسِ نبوّت ورا بداد با زهرۀ سپهر ولایت، قِران، یکیست آنکو مقیم عاصمۀ شرک بود لیک سر خم نکرد پیش بتی هیچ آن، یکیست آنکو نبی به محفلِ «أَنْذِرْ عَشِيرَتَك» خواندش «وصیّ» و بود یکی نوجوان، یکیست در «قُلْ كَفىٰ» که صورت برهان احمدی‌است شاهد که با خدا بُوَدش اقتران، یکیست آن حصنِ بامناعتِ توحید کَاهل او باشند از عذاب خدا، در امان، یکیست آن کاشف رموز حقایق که بارها داد خطابه داد «سلونی» زنان، یکیست آن رهبری که دین خدا بی امارتش حیرت دهد چو کشتی بی بادبان، یکیست آنکس که بی قرائتِ منشورِ جاه اوست تبلیغِ شایگانِ نبی، رایگان، یکیست آن خسروی که طاعت او، بعد مصطفی با طاعت خداست قرین در قُران، یکیست شاهی که شهسوارِ فلک را نهیب او تابد ز شیبِ جادۀ مغرب، عنان، یکیست ماهی که در جمال‌سرای فلک، بُدند دلتنگ او، ملائک عرش‌آشیان، یکیست آن بی‌بدیل صورت کلک بدیع صنع کایزد به خویش از او شده تسبیح‌خوان، یکیست آن پادشاه ملک فنا کز غنای نفس پیشش یکیست تختگه و آستان، یکیست دریاکفی که هر دو جهان را به سائلی آسان دهد چنان کفِ نانی ز خوان، یکیست ز ارکان دین، زکات و نماز است و در جهان بخشنده‌ای که این دو کند توامان، یکیست آن معدن عطوفت کز کانِ دیدگان با دیدنِ یتیم شود دُرفشان، یکیست آن حاکمی که یاد فقیران کشورش ناخفته سیر یک شب از آن خشک نان، یکیست شاهی که داشت شوق یتیمی، رعیتش تا باشدش چو او پدری مهربان، یکیست آن مقتدا که پارۀ جان و تن رسول پیش معاندان، سپرش کرد جان، یکیست آن اسوۀ فتوت و رادی که میکند با قاتلش معاملۀ میهمان، یکیست آن محور ثبات عوالم که در عزاش رفت از قرار، ارض و سما هردوان، یکیست آن مایۀ فراغت جانها که در غمش از ساکنان چرخ برآمد فغان، یکیست آن بوالعجب که هست به محراب و حربگاه از تیغ، خون و از مژه اشکش روان، یکیست آن دادپیشه داور عادل که با وی است در روز حشر، قسمت نار و جنان، یکیست آن فارقِ سعید و شقی کاو به لعن خصم سر می‌دهد به عرصۀ محشر اذان، یکیست آن دادرس که گفت خدا کای رسول ما در موج‌خیزِ حادثه او را بخوان، یکیست @raziolhossein