🗒 خاطرات شهید والامقام علی پیرونظر از لحظه اعزام به قلم خود شهید سه ماه قبل از شهادت قسمت 6⃣2⃣ دوشنبه ۶۶/۹/۳۰ ساعت ۶ صبح نامه های بچه ها را جمع کردم و صبحانه خوردم ساعت نزدیک ۷ بود که حرکت کردم ودر جلوی دژبانی با وانت به شهر آمدم و رفتم ترمینال . و با مینی بوس به شهر مراغه رفتم . ساعت ۸/۵ مراغه بودم رفتم راه آهن برای گرفتن بلیط . گفتن باجه ساعت ۲/۵بلیط می دهد .ساکم را برداشتم آمدم داخل شهر و شروع به گشتن کردم . در ضمن در شهر تشییع جنازه بود و تا ساعت ۱۱/۵ آنجا بودم و بعد رفتم راه آهن و نوبت گرفتم و بعد آمدم نمازم را به جماعت خواندم و رفتم ناهار خوردم و ساعت ۱/۵بود که آمدم بلیط ساعت ۴/۴۰دقیقه را گرفتم و رفتم شهر و یک شیشه عسل خریدم و قطار داشت حرکت می کرد که مهدی منفرد ساک من را هم برده بود داخل قطار . پریدم و سوار شدم . قطار حرکت کرد و جابجا شدم . و با شخصی به نام مهدی نجفی که معلم منطقه ۳ تهران بود آشنا شدم و حدود نیم ساعت از حرکت قطار می گذشت که حالم بد شد و دل درد گرفته بودم و حالم چندین بار بهم خورد . خلاصه شام هم مقداری گوجه و پنیر گرفته بودیم خوردیم و ساعت ۹/۵بود که به خواب رفتیم . سه شنبه ۶۶/۱۰/۱ ساعت ۶ صبح راه آهن تهران پیاده شدم و از آنجا رفتم خانه آقای فخیمی نامه ها را رساندم و مقداری پول هم گرفتم برای آقای فخیمی بعد آمدم به مرکز ساعت ۸ بود رفتم با برادر خادمی و دشتی کمی صحبت کردم منتظر برادر خرقانیان رئیس مرکز بودم که نیامد . از حسابداری حقوق ۲ ماه خودم را گرفتم بعد رفتم بازار کویتی ها و عروسک بزرگ و قشنگی برای دخترم خریدم با یک عروسک باد کنکی و یک ساک دستی ویک کیف پول هم برای همسرم خریدم . بعد آمدم یک دسته گل برای همسرم خریدم و با هر مکافاتی بود سوار اتوبوس ساوه شدم و تا ساوه سراپا بودم و ساعت ۳ رسیدم ساوه رفتم خانه آقای شایان تا رسیدم همسرم گریه اش گرفته بود و بغض او ترکید . و خلاصه کلی خوش حال شد و بعد دختر خوشگل و قشنگم را بغل کردم و بوسیدم و بعد ناهار خوردیم . آقای شایان تلفن زد مادرم همراه خاله فاطمه آمدند و تا ساعت ۴ بعد از ظهر آنجا بودند و بعد علی برادر خانمم آمد و خوش حال شد نزدیک غروب با موتور هوندای علی دوری در شهر زدیم و آمدیم شروع به صحبت کردیم و غروب طیبه خانم را در خیابان دیدیم و خیلی خیلی خوش حال شد و بچه ها را با علی به خانه آوردیم و تا ساعت ۱۱ بیدار بودیم و بعد خوابیدیم . پ. ن . در چنین روزی اول دیماه سال ۶۶ که علی آقا برای آخرین بار به مرخصی آمدند . کاش زمان از حرکت می ایستاد و من هرگز نبودنش را تجربه نمی کردم . چهارشنبه ۶۶/۱۰/۲ ساعت ۷ صبحانه خوردیم و بعد کمی لوازم را درست کردم و قرار شد که امروز برویم خانه خودمان و شاهده هم بچه را آماده کرد و رفتیم خانه خودمان . نزدیک ظهر بود . من با بچه به بازی پرداختم و او هم اتاق را جمع و جور کرد و لوازم را مرتب کرد و چند عکس هم گرفتیم و ناهار خوردیم و تا شب خانه خودمان بودیم پ.ن علی آقا یک حلقه فیلم گرفته بود و تمام عکس ها را سعی کرد از خودش و دخترش بگیرم اما تمام عکس ها سوخت و تنها یک عکس آن هم خیلی تار باقی ماند . تنها یک عکس پنجشنبه ۶۶/۱۰/۳ صبح بیدار شدم و رفتم شیر خریدم و لوازم صبحانه را آماده کردم و شاهده را بیدار کردم امروز تشییع جنازه مهدی ناصری و برادر موسوی فرمانده سپاه بود که من نتوانستم بروم . ظهر برای ناهار رفتیم خانه آقای شایان و بعد از ظهر بچه را پیش حاج خانم گذاشتیم و با شاهده به گلزار شهدا رفتیم در آنجا پیش حاج یاری پدر شهید مرتضی یاری رفتم و دیده بوسی کرد و من را که دید گریه اش گرفت و از من حلالیت خواست و بعد از چندی آمدیم خانه . نزدیک غروب بود ساعت ۷ شب بود که علی خبر داد که مینی بوسی از اهواز به طرف ساوه می آمده برای شرکت در مراسم تشییع جنازه فرمانده سپاه که در راه تصادف کرده است و گویی اسماعیل آقا شوهر طیبه خانم هم داخل آن بوده . چند نفر زخمی و چند نفر کشته شده اند و از اسماعیل آقا خبری نیست و من از ناراحتی تا صبح خواب به چشمانم نیامد پ . ن . اسماعیل آقا باجناق شهید و علی برادر خانم شهید می باشد . شهید مرتضی یاری همسایه علی آقا بود . ادامه دارد...... کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz