#رمان_چغک
#پارت_ششم6️⃣✅
من هم، از بس که اُنس مادر با قرآن را دیده ام و به خواندن و حفظ کردن قرآن تشویقم کرده، تمام قرآن را راحت و بدون غلط میخوانم و چند جزء آخرش را هم حفظ کرده ام.😁
از سر سفره بلند میشوم. از مادر تشکر می کنم و می روم طرف جالباسی. تند تند، شروع می کنم به لباس پوشیدن. از مادر، سراغ خواهر بزرگترم، مرضیه را میگیرم:خان باجی نیامده؟؟؟❓❓
ما مشهدی ها، به خواهر بزرگتر می گوییم خان باجی.👎🏻👌🏻
_ نه مادر!نیامده. شیفت بیمارستانش ظهر تمام میشود.
مرضیه، دانشجوی پرستاری است و بچه اول خانواده.😸
من، بچه دوم هستم و تنها پسر خانواده.به جز ما،راضیه و معصومه هم هستند.👩❤️💋👩وپدرم، که در جنوبی ترین نقطه شهر نانوایی دارد.🥖
#کپی_ممنوع❌🚫