*قول و قرار شهادت شهید بسطامیان*
یکی از دوستان شهید خاطراتی از او را چنین نقل میکند: از بچههای خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کم حرف بودن از خصوصیات بارزش به شمار میرفت. خیلی به ندرت صحبت میکرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش، پیش من آمد و گفت: «علی بیا یک قولی به همدیگر بدهیم اگر من شهید شدم آن دنیا برای تو جا نگه میدارم تو هم قول بده از برادر کوچکم مصطفی مواظبت کنی و اگرهم توشهید شدی که برای من در آن دنیا جا نگهدار!» گفتم: «به به! چه عجب! خدا را شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغر آقا را هم دیدیم.»
آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچهها واقعا روز شماری میکردند. دقیقا یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من به نزد او رفتم. بوی خوشی میداد ، عطر گل محمدی زده بود و کاملا آماده برای رفتن. گفتم: «اصغر بیا تا کمی با هم قدم بزنیم.» دوتایی رفتیم داخل نی زار، کنار رود کارون. او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: «می دانی چیه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب دیدم. میگفت: «اصغر شماها خیلی زحمت میکشید خدا خیرتان بده، اصغر تو بیا پیش من. خیلی خوب میشود من دیگه تنها نمیمانم.» گفتم: «ولی اصغر، تو هم اگه شهید شوی خوانوادهات خیلی تنها می مانند. دیگر کسی نیست که ادارهشان کند. تو بالای سرشان باشی خیلی بهتر است.» اصغر برگشت و گفت: «خدا کریمه علی!» و آخرش هم رفت پیش برادرش عبدالله.
@refigh_shahid1