#آسمانے_شو
...يڪدفعه يڪ جيپ عراقے از پشــٺ به سمٺ ما آمد. آنقدر نزديڪ بود ڪه فرصٺے براے ٺصميم گيرے باقي نگذاشٺ!
بچه ها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليڪ ڪردند.
بعد از لحظاتے به سمٺ خودرو عراقي حرڪٺ كرديم. يڪ افسر عالے رٺبه عراقے و راننده او ڪشٺه شده بودند. فقط بيسيم چي آنها مجروح روي زمين افتاده بود.
گلوله به پاے بيسيم چي عراقے خورده بود و مرٺب آه و ناله ميڪرد.
يڪي از بچه ها اســلحه اش را مسلح ڪرد و به سمٺ بيسيمرچي رفٺ.
جوان عراقے مرتب ميگفٺ: الامان الامان.
ابراهيــم ناخودآگاه داد زد: ميخواے چيڪار ڪنے؟!
گفٺ: هيچي، ميخوام راحٺش كنم.
ابراهيــم جواب داد: رفيق، تا وقتے تيراندازے ميڪرديم او دشمن ما بود، اما حالا ڪه اومديم بالاے سرش، اون اسير ماست!
بعد هم به سمٺ بيسيم چي عراقي آمد و او را از روے زمين برداشٺ. روي
ڪولش گذاشت و حرڪٺ ڪرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميڪرديم.
يڪے گفٺ: آقا ابرام، معلومه چي كار ميڪنـے !؟ از اينجا ٺا مواضع خودے
ســيزده ڪيلومٺر بايد توی ڪوه راه بريم.
ابراهيـم هم برگشٺ و گفٺ: اين بدن
قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته!
📚سلام بر ابراهیــم جلد1
j๑ïท➺°.•
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6