【عاشق زنگ زورخانه!!】
به یڪے از زورخانه های تهران رفتیم و در گوشه ای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و ڪار ورزش چند لحظه ای قطع مےشد. تازه وارد هم دستے از دور برای ورزشڪاران تڪان می داد و بالبخندی برلب درگوشه ای مےنشست.
← ابراهیم بادقت به حرڪات مردم نگاه مےڪرد. بعد برگشت و آرام به من گفت : اینها را ببین ، ببین چطور از شنیدن صدای زنگ خوشحال مے شوند.
بعد ادامه داد : بعضے آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند آنها اگر اینقدرڪه عاشق این زنگ هستند عاشق خدا بودند دیگر روی زمین نبودند بلڪه در آسمان ها راه مےرفتند.
بعد گفت : دنیا همین است تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و ڪارهایش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئنا زندگیش عوض مےشود و تازه معنے زندگی ڪردن را مےفهمد.
مےگفت : انسان باید هرڪاری حتی مسائل شخصے خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6