هی با خودم میگفتم خدایا این چه خوابی بود این کی بود من تو خواب دیدم حالا یادم نمیومد ابراهیم هادی بود یا هادی ابراهیم صبح که خواهرم منو دید گفت چی شده چرا اینقدر پریشونی گفتم هیچی ی خوابی دیدم روم نمیشد بهش بگم گفتم الان میگن از بس تو فکری این خواب هارو میبینی خواهرم خیلی اعتقادش از من قوی تره دیگه گفتم بزار بهش بگم.بهش گفتم این خوابو دیدم گریه کرد گفت من کتابشو دارم همچین شهیدی واقعا هست خیلی تعجب کردم گفتم واقعا راست میگی؟گفت اره بعد کتابشو برام اورد خوندم کلی گریه کردم فرداش پنج شنبه بود با خواهرم رفتیم بهشت زهرا سر مزارش.البته ایشون شهید گمنام هستن.رفتم باز اونجا التماسش کردم گفتم ببین من واقعا از شما شناختی نداشتم تو رو خدا اگه ادامه این زندگی برای من خوبه کمکم کن. از اون موضوع ۶ ساله میگذره و من الان با همسرم و دو فرزندم خداروشکر زندگی خوبی داریم.و من مدیون شهید ابراهیم هادی هستم.🙏🙏🙏 ان شالله اون دنیا هم شفاعت مارو پیش خدا بکنن.آمین